کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

شیخ ما و مبحث تضعیف روحیه

شیخ ما روزی در جمع مریدان نشسته بود و می نالید که:این روزها شیخ شدن هم کار بیخودی شده!همین بنده  اخیرا مطالب کذبی به نقل از خودم خوانده ام در صور قبیحه ای چون فیس بوق* که نمی دانم کدام شیر پاک خورده ای آنها را نقل کرده!ای کاش بنده هم مثل سایر انسانها می رفتم دکتری مهندسی مرگی چیزی می شدم،بلکم هیچ وقت آدم مهمی نمی شدم!

شیخ ما در سفر است

شیخ العرفا،فقیر الضعفا،کثیر الحرفا،مدتی است از نفخ رنج می برد.مریدی پرسید یا شیخ چه شد که این شد؟

آن بزرگ مرد که تنش سالم و روحش خیس باد ،پاسخ بداد:چندی پیش برای اثبات برخی از مسائل از جمله لزوم استفاده از پای راست در مستراح برای طهارت به دانشگاه هاروارد شدم،آنجا بود که جمعی از دانشجویان ما را به طعام دعوت نمودند.ما هم رویشان را زمین نیانداخته تا توانستیم خوردیم.نگو نامردان روزگار سگ داغ کرده به خورد ما داده بودند! 

استاد در جمع دانشجویان دانشگاه هاروارد  

در جمع دانشجویان هاروارد 

 

 

استاد در دیدار از منتخبان باشگاه ب/چ/ه/ب/ا/ز//ا/ن هاروارد

شیخ و شیاف

شیخ را دیدند آینه بدست در کوچه و برزن می دود. 

گفتندش یا شیخ تو را چه می شود؟ 

گفت:شیاف فرو کرده ام! 

گفتند یا شیخ این چه شیافی است که اینگونه شما را به مد مد(تکاپوی خودمان) انداخته؟ 

گفت :شیاف صداقت است.برای عملکرد بهتر مجبورم ۵ تا ۵ تا شیاف کنم! 

-------------------

من این همه نیستم!

روزی شیخ در مکتب نشسته و کمر همت بسته و کتب غریبه را دسته و جوراب خود را شسته بود که مریدی نزد او آمد.مرید سراسیمه و آشفته حال بود.شیخ بی درنگ پرسید:رفتی پیش ممد گودزیلا؟*   

مرید پاسخ بداد:مباد یا شیخ!ما گذاشته ایم کنار این قبیل چیزها را! 

شیخ گفت:پس تو را چه می شود!؟ 

مرید گفت:مرا نمی هلند! 

شیخ با تعجب گفت:چی کاره؟ 

مرید گفت:یا شیخ مرا مجموعه ای پند ده که مرا به در مکتب شیخ اعظم به کار آید!در غیر اینصورت مرا نخواهند هلید! 

شیخ گفت:آها!و دست بر تنبان برده پاکتی بهمن د.و.د.و.ل در آورده و با کبریتی روشن کرده و کامی بگیرانده و گفت: 

1-حواست باشد طوری زندگی کنی که هر وقت برگشتی راه آمده را نگریستی قاطی نکنی!نروی یک گوشه بشینی الکی وبلاگ آپ کنی! 

2-حواست باشد که انسان همیشه آنچه ندارد، نمی خواهد دیگران هم داشته باشند. 

3-یادت باشد که هر که هرچه گفت مهم نیست.خودتو عشقست لوطی!  

------------------------------------------------------- 

*ایشان آشان نیستند.صرفا به جهت اسم جالبشان آمده اند اینجا!

شما کامل کنید.

مریدی به شیخ رسید و گفت:با شیخ ماتحت ما سوخته!راه در مان آن چیست؟ 

شیخ ،همچون کلینت ایستوود بهمنش را از  یک کنج لبش به کنج دیگر انتقال داده فرمود:از چه رو ماتحتت سوخته، ای فرخ لقا؟(در این لحظه برق خاصی در چشمان شیخ مشاهده می شد) 

مرید پاسخ بداد:چاکرتیم!چشمان مبارک زیبا می بینند.دلیل ماتحت سوختگی ما این است که ...

الله اکبر!

شیخ را دیدند که نیمه های شب به بالای پشت بام منزلش رفته و بهمن کشان الله اکبر می گوید!  

گفتندش:یا شیخ!شما هم به بنفش خال خال یشمی ها پیوستی؟ 

پاس بداد:مباد مارا که س/ی/ا/س/ی شویم. 

گفتند :پس این ندا آن هم نیمه شب از چه روست! 

گفت: در حالی که فکر می کردم بهمنم تمام شده در یکی از تنبان های قدیمی ام پاکتی پر از بهمن یافته ام و این خود نشان از یکی از معجزات الهی است!

در باب سختی ترک بهمن

مقوله شب مقوله ای بسیار عجیب است برای ما انسانهای جغد منش!و اعتیادی عجیب هم دارد!نشان به آن نشان که خود بنده ۶ سال است که در جهت ترک این عادت تلاش نموده ام و به جرأت می توانم بگویم ترک آن فقط یک درجه از ترک بهمن آسان تر است!  

مجمع الکلنگ ،فی العورت النهنگ(مجموعه سخنان شیخ)جلد چهاردهم.صفحه ۲۴۷،خط هفتم

هوای دونفره

دیشب هوا دونفره بود و ما بعد از مدت ها با عشق سالهای آنفولانزای خوکیمان گپ و گفتی کردیم . 

 شیخ هم در این میان از آنجا در حال عبور بود که به ناگاه برگشت و خطاب به ما گفت:  

"قبل از هرچیز به دنبال درست کردن آنچه باش که در خودت تخریب شده است."

یاتاقان

یا شیخ!بولدوزرمان یاتاقان زده در این پستی و بلندی ها!  

این را یکی از مریدان به شیخ گفت.  

شیخ پاسخ بداد،مردک آخر تو اصلا می دانی یاتاقان کجای ماشین است؟  

مرید گفت:مهم نیست یا شیخ.مهم این است که بولدوزرمان یاتاقان زده.  

---------------------------------  

.....................

ذات به تعویق اندازاننده!

اصولا از قدیم گفته اند که انسان به امید زنده است.اما از همان روزی که این را گفتند هیچ مسلمانی پیدا نشد که بگوید:یا ایها الناس لا تکوسون!معنیش را خودتان بهتر می دانید.در واقع هیچ کس نیامد این جمله را تصحیح کند و بگوید "انسان به تعویق زنده است."نمونه اش هم همین جد عزیزمان که بنا بود 3سال پیش از سرطان  بمیرد اما به لطف خانواده پیارسال بعد از یک سال سکون روی تخت مریض خانه همین ابوعلی خودمان جان به جان آفرین تسلیم کرد!آری انسان به تعویق زنده است عزیزان من. 

مخرج الفضولات فی منبع الفیوضات تالیف شیخ

اگر (۲)!

اگر بعد از ۱۳ دقیقه هیچ اتفاقی نیفتاد چه می کنید؟ این را شیخ به مریدان فرمود و بهمنی از خورجین درآورده روشن کرد.مریدان که هر کدام از جواب خود و دیگران با خبر بودند به یکدیگر می نگریستند.شیخ کامی از بهمن گرفت و گفت قبل از انجام هر کاری به عواقب آن فکر کنید که این امری بس مهم است!

ارزش های کوچک=انسان های بزرگ

روزی شیخ در جمع مریدان مشغول صرف اشکنه! بود.مریدی از او پرسید:یا شیخ،بهترین راه برای رسیدن به ارزش های انسانی چیست؟

شیخ در حالی که مشغول تلیت کردن نان در آب اشکنه بود پاسخ داد:یا خود را برای ارزش ها کوچک کنید یا ارزش ها را برای خودتان. 

مرید گفت:اینگونه که دیگر در بین مردمان آدم مهمی نخواهیم بود یا شیخ!

شیخ زیر لب زمزمه کرد:آدم مهم،آدم مهم.

دانسته ها و نادانسته ها

مریدی شیخ را پرسید:یاشیخ!مهم ترین چیزی که می دانی چیست؟

شیخ گفت:این که مهمترین چیز در زندگی این است که بدانی چه می خواهی و همواره پیرو آن باشی. 

مرید پرسید:ای بزرگ مرد!مهم ترین چیزی که نمی دانی چیست؟

شیخ پاسخ بداد:این که چه می خواهم!

حکایت دنیای تنهایی

مریدی از شیخ پرسید:یا شیخ مهم ترین نکته ای که در طول زندگی باید به آن توجه کرد چیست؟ 

شیخ گفت:این که هر کدام از ما تنهاییم. 

مرید گفت:این نکته بسی ترسناک است یا شیخ. 

شیخ پاسخ بداد:نه،اگر بدانی که خود به تنهایی دنیایی هستی. 

------------------------------  

 

 

از همه به خاطر سر نزدن به وبلاگشون عذر خواهی می کنم.نه وقت هست،نه حوصله، این روزها

آدم مهم

روزی مریدی از شیخ پرسید:یا شیخ شما دقیقا کی به مهم بودن خود پی بردید؟

پاسخ بداد:آن روز که با دوستان خود جمع شدیم و گرس کشیدیم و قهوه خوردیمو حرفهای فلسفی زدیم. 

مرید پرسید:خوب کجای این واقعه مهم بود که شما حس مهم بودن کردید؟ 

شیخ پاسخ بداد:آنجایی که من در حالت توهم با خود اندیشیدم آدم مهمی هستم.  

---------------------------------------------- 

کام آخر از فیلتر 

۱-غروب های خاکستری تمامی ندارند. 

۲-دسترسی به اینترنت ندارم.

خاص بودن

این روزها شیخ هم دیگر حال موعظه ندارد.پاییز در راه است.باد سرد،پارکهای خلوت ، سیگارهای پشت سر هم.،و مرور خاطرات این هوای پاییزی لعنتی.مرور خاطراتی که دیگر تکرار نخواهند شد. 

 

------------ 

کام آخر از فیلتر:شاید از خودتون سوال کنید که چه ربطی به خاص بودن داشت!بعدها گفتم شاید.

برادران محترم خفت گیر و پند حکیمانه

شیخ مارا در شبی تاریک خفت کردند.خفت گیر محترم جیب های شیخ را گشت و دید او هیچ ندارد. 

گفت:خاک بر سرت .تو که هیچ نداری! 

شیخ گفت: تو را چند پند می دهم:

 همیشه برای خودت کار کن نه برای دیگران. 

 برای خودت بگو نه برای دیگران .

 نظر خودت را بگو نه دیگران .

و در آخر به حرف خودت گوش کن نه دیگران .

هرچند خفت گیر محترم از این حرفها هیچ چیز نفهمید و آدم هم نشد اما حس کرد که شیخ حرفهای مهمی به او زده.

اندر احوالات ضعف

روزی شیخ مشغول صحبت با مریدان خود بود.شاگردی از میان جمعیت سر برآورد و گفت:یا شیخ.در باب ج ن س ی ت زنان ضعیف ترند یا مردان؟ 

شیخ پاسخ بداد:تو خود چه فکر می کنی؟ 

شاگرد سری بخاراند و گفت:به رای من زنان در این زمینه ضعیف ترینند. 

در همین هنگام بانویی در کوچه در حال عبور بود. 

همین که به پنجره کلاس استاد رسید به ناگاه تمام شاگردان رخ بگرداندند و محو تماشای جمال او شدند. 

شیخ به شاگرد گفت:حالا فهمیدی کدام جنس ضعیف تر است؟

دست در دماغ!

و شیخ در حالی که دست در دماغ داشت شاگردان را موعظه می کرد که عزیزان من دست در دماغ نکردن را جدی بگیرید!

کسی از میان جمع بلند شد و گفت:یا شیخ،چرا خودت دست در دماغ داری و مارا موعظه می کنی به نکردن؟

شیخ برافروخت و فریاد زد:احمق!من با شما فرق دارم!

سیگاری

و آنگاه شیخ در حالی که ردای بلندی پوشیده بود با همراهانش به دریا رسید.

ندایی آمد که عصایت را برآب بزن!

زد ، ولی اتفاقی نیفتاد.

ندا آمد:دوباره بزن

زد ، ولی اتفاقی نیفتاد.

ندا آمد:دوباره سعی کن!

دوباره زد ، ولی اتفاقی نیفتاد.

ندا آمد:بیشتر!

بیشتر زد ، و عصایش شکست.اینجا بود که تازه یادش آمد یک ساعت پیش سیگاری کشیده!

آخرالزمان

از شیخ پرسیدند:یا شیخ آخرالزمان چگونه است؟

گفت:شنیده ای داستان آن ماری را که روزی دمش تصمیم گرفت او را به دنبال خود بکشد؟

پاسخ بداد:آری

شیخ بگفت:آخرالزمان جایی است که مردها به دنبال آلتشان می روند نه آلت آنها به دنبال مردیشان!

و این تا جایی پیش خواهد رفت که کم کم آلتها جهش یافته می شوند و برای خود سلطتنی تشکیل می دهند و مدام می خورند به انسانها!و خیلی ها در آن دوران از آلت خوردگی می میرند.

روز هفتم

و در روز هفتم در حالی که به تعطیلات آخر هفته رفته بود،پول را آفرید و گفت  این را بر شما نهادیم باشد که عده ای از شما از آن بهره ببرند و عده ای هم ماتحتشان بسوزد.آنجا بود که شیخ راشد  -علیهم روحه طیبه- فهمید «او» هم سیگاری است!چون حتما برای سوزاندن ماتحت فقرا فندکی کبریتی، چیزی دارد.

ماتحت!

در کتب غریبه جلد ۲ امده که شیخ راشد علیهم رحمه روزی بر در عمارتش به سان قچکی بر بالای سیم نشسته بود،مردی از آنجا گذشت و گفت ای شیخ حال تو را چگونه است؟پاسخ بداد هم اکنون stable هستم.پرسید یا شیخ این که گفتی چه است دیگر؟پاسخ بداد :تو را چه میشود؟(به تو چه؟).مرد از کوره بدر برفت و همچون الاغ جفتکی بر صورت آن بزرگوار نواخت!آنجا بود که شیخ فرمود:یافتم!گفت چه یافتی!گفت فهمیدم که «او» ماتحت دارد!گفت چگونه؟پاسخ داد: همین که تو را فرستاد تا بر حال خوش ما خرابکاری کنی بر من مشخص شد!

فیلسوف!

در کتب غریبه اومده که عارفی مشعل در یک دست و کاسه ای آب در دست دیگرش داشت می دوید.یکی داد زد:هاااااااااااااااای یره!کجا می ری!بازیهای المپیک که هنوز اختراع نشده که تو مشعل بدست گرفتی!گفت می دونم.دارم می رم تا با مشعلم بهشت و آتیش بزنم و با این کاسه آب جهنم رو خاموش کنم.در هر حال رفت و رفت تا شب شد و این فیلسوف همونجور مشعل و کاسه بدست خوابش برد.ناگهان مشعل چپه شد و فیلسوف آتش گرفت!در همان حال سگی که داشت رد می شد اومدو از کاسه آب کمی نوشید و بعلت مشکلات کلیوی شاشش گرفت!و همونجا شاشید به جسد نیمسوز فیلسوف.

فیلسوف ناخواسته هم بهشت و آتیش زد و هم جهنم و خاموش کرد.اینم نکته اخلاقیش!