چیزی در میانه آن شب های پر استرس سال پیش. این شب های برفی آن شبهای خوب نیامده.

عطرت
سوغات دستانم
خنده ات جانم 
جانم ببین
چه قدر از تو جا مانده
که اینگونه زود
دلتنگ می شوم

همه می گویند 

آدمیزادست دیگر 

ولی همین آدمی زاد ها 

یک روز مرا کشتند.

درآن دمان دیدنی که تو در دم منی و من دمیده در میان تو. همه شعر شهد، شهر میشود شروع شب تا تمام تو به تو به توی تنم فرو رود که فردا فروز دیگر فرا روی  ماست.