کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

سیگاری

و آنگاه شیخ در حالی که ردای بلندی پوشیده بود با همراهانش به دریا رسید.

ندایی آمد که عصایت را برآب بزن!

زد ، ولی اتفاقی نیفتاد.

ندا آمد:دوباره بزن

زد ، ولی اتفاقی نیفتاد.

ندا آمد:دوباره سعی کن!

دوباره زد ، ولی اتفاقی نیفتاد.

ندا آمد:بیشتر!

بیشتر زد ، و عصایش شکست.اینجا بود که تازه یادش آمد یک ساعت پیش سیگاری کشیده!

نظرات 2 + ارسال نظر
کودک دو ساله شنبه 16 خرداد 1388 ساعت 01:00 ب.ظ

یعنی آره؟
نه بابا...
هام هام!

شیمودا شنبه 16 خرداد 1388 ساعت 08:51 ب.ظ http://shimoda.blogfa.com

شاید منظور نداجون همین بوده
عصا که بشکنه دستت میاد که باید بزنی به آب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد