کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

کارگزینی خاطرات

جدیدا نظریه ای بسیار مهم از خود در نموده ایم پیرامون زندگی که از این قرار است:

به نظر این جانب ما در خاطراتمان بخشی به نام گزینش نداریم!و این خیلی بد است.بدتر از آن ما حتی نمی توانیم اطلاعات گذشته مان را طبقه بندی کنیم!و مثلا بخشی از آنها را نشان هیچ کس ندهیم یا نشان همه بدهیم!یا بعضی افراد را بفرستیم بروند تصفیه کنند و گورشان را گم کنند از اداره ی خاطرات.بحث وقتی پیچیده تر می شود که متوجه می شویم ما حتی قادر به استخدام افراد اداره نیستیم!بحث پیچیده تر هم هست که دیگر حوصله ندارم توضیحش بدهم.باشد برای فصل بعد.

                                                                                   

                                                              مجمع الکلنگ فی عورت النهنگ،جلد 2،فصل 300

نام

بدترین حس حسی است که نتوانی برای آن نام پیدا کنی!آنوقت جواب چته! چیزی نیست جز نمی دانم.

شما کامل کنید.

مریدی به شیخ رسید و گفت:با شیخ ماتحت ما سوخته!راه در مان آن چیست؟ 

شیخ ،همچون کلینت ایستوود بهمنش را از  یک کنج لبش به کنج دیگر انتقال داده فرمود:از چه رو ماتحتت سوخته، ای فرخ لقا؟(در این لحظه برق خاصی در چشمان شیخ مشاهده می شد) 

مرید پاسخ بداد:چاکرتیم!چشمان مبارک زیبا می بینند.دلیل ماتحت سوختگی ما این است که ...

ترس از تو یا خودم؟

بعضی وقتا زندگیم شبیه تو می شه و دقیقا اون موقع است که واقعا می ترسم!