کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

آن عصر تابستان

خوب یادم هست اون روز رو.یک عصر تابستونی گرم و بیخودی. 

تو راه خونه بود که متوجه گم شدنش شدم،تو اتوبوس.ولی خوب نمی شد دیگه داد بزنم بگم :  

"آقا نگه دار پیاده می شم!آقا جون مادرت نگه دار. یه چیزی تو وجود من گم شده باید برم ببینم  

تو راه اومدنم تا ایستگاه نیفتاده باشه."   

بله.اون روز داد نزدم و نتیجش شد همینی که الان می بینی.هر شب مجبورم داد بزنم که:  

"کسی هست بدونه اون چیزی که اون روز عصرگمش کردم ،اصلا چی بود؟"  

و جوابم فقط صدای خش خش جاروی سوپور شهرداری و وزوز لامپ تو کوچه باشه. 

که خداییش هر شب بدون اینکه سرم نق بزنن که : 

"اه ،ما رو گ/اییدی دیگه.یه بار پرسیدی گفتیم نه.دیگه چرا هی سوال می کنی؟" 

خیلی با حوصله جواب می دن: 

"نه"  

آره،اون روز یه چیزی در من گم شد ولی من هیچ وقت نفهمیدم اون چی بود.یه روز که داشتم با خدا مسابقه می دادم سر اینکه ابرایی که من با دود سیگار درست می کنم قشنگ ترن یا ابرایی که اون درست کرده برگشت بهم گفت: 

"می دونی چرا نمی دونی چیو گم کردی؟" 

 

 

...ادامش باشه واسه یه وقت دیگه...

نظرات 2 + ارسال نظر
sara شنبه 30 مهر 1390 ساعت 04:31 ب.ظ

...!

کوریون شنبه 30 مهر 1390 ساعت 08:46 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

ما کنارتیم ، رفیق خانه و گرمابه و گلستان جان ..
و ..
ابرای سیگار قشنگترن، چون ابرای دیگه رو خراب نمی کنن، ابرای خدا اما، خیلی شده ابرامونُ خراب کنن .. بماند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد