کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

پرسش بنیادین

یه کتابی هست به اسم هایدگر و پرسش بنیادین! پرسش بنیادین من اما، اینه که دقیقا چطوری شد که اینطوری شد!؟

رابطه زمان با لذت

یه اوقاتیم هست که اوضاع اونطور که میخوای پیش نمیره، یعنی نه اینکه بد باشه ها، اما اونطور که میخوای نیست. اون زمانا واقعا واسم سخت میگذره!

اثر تاریخی

از همه‌ی آدم‌ها فقط یکی شد مسیح که وقتی به دنیا آمد، کسانی در مشرق زمین، اخترش را در آسمان دیدند و تخت هِرود در اورشلیم لرزید! به دنیا آمدن ما آدم‌های معمولی برای مادر بی‌خیالِ هستی، مثل نشستن پرنده‌ی کوچکی‌است بر شاخه‌ی یکی از درختان جنگل پهناور آمازون، برای کسی که در ارتفاع سی‌هزار پایی، از پنجره‌ی هواپیما و از بالای ابرها، فقط یک سفره‌ی سبزِ کم‌رنگ می‌بیند!


بی‌خبر آمدن و بی‌اثر رفتن ترس دارد. همه‌ی بال‌بال زدن‌ها و بالا و پایین پریدن‌های ما روی شاخه‌ی درخت وحشیِ زندگی برای این ‌است که برگی یا میوه‌ای ازین درخت بیفتد و بودنمان را یکی ملتفت شود. نشستن‌مان را که کسی نفهمید، پریدنمان را یکی بفهمد...

«محمدجواد_اسعدی»

سفید و سیاه

حرف برای زدن زیاد دارم، اما اشتیاقی ندارم واسه بیانشون.فقط اینکه این وقت صبح تو این هوای برفی صدای یه پرنده میاد که داره میخونه و احتمالا به طور ضمنی داره اشاره میکنه که زندگی با وجود تمام سیاهیش، هنوزم یه نقطه های ریز سفیدی داره که بشه بهشون دل خوش کرد.