کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

عارضه

در پست های گذشته (۳-۴) پست آخر بسیار چرت و پرت گفتم و بسیار هم گفته ام که در پستها نگفته ام.پس از مطالعات فراوان کاشف به عمل آمدم که این عارضه بر اثر رعایت مصرف سیگار و تقلیل دو پاکت به ۶ ۷ نخ در روز بر من شده!از این رو امروز را روز هوای آلوده اعلام می کنم و برای رفع عارضه آلت مغزی به روزگار گذشته بر می گردم.باشد که عارضه ی کشنده از جانم رخت بر کند.از دوست عزیزم محمد اینک! بسیار سپاسگزارم که با راهنمایی به موقع خود مرا از حال خود با خبر ساخت و از ظلمات به سوی خورشید راهنمایی کرد!خداوند خیرش دهاد!

آخرالزمان

از شیخ پرسیدند:یا شیخ آخرالزمان چگونه است؟

گفت:شنیده ای داستان آن ماری را که روزی دمش تصمیم گرفت او را به دنبال خود بکشد؟

پاسخ بداد:آری

شیخ بگفت:آخرالزمان جایی است که مردها به دنبال آلتشان می روند نه آلت آنها به دنبال مردیشان!

و این تا جایی پیش خواهد رفت که کم کم آلتها جهش یافته می شوند و برای خود سلطتنی تشکیل می دهند و مدام می خورند به انسانها!و خیلی ها در آن دوران از آلت خوردگی می میرند.

سختی

چقدر سخت است که حرفت را حالی کنی به این و آن و سخت تر از آن چقدر سخت است که دورو برت آدمهایی باشند که حتما باید یک حرف را حالیشان کنی!

خاطرات

حتی در طلاترین لحظه های خاطراتم رد پای سیاه  و کثیف و مرموز آن را می بینم!و ضد حال می خورم و می خورم و می خورم.

حاصل عمر

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست

                                                  خام شدن،پخته شدن،سپوختن

پوچی

مثل سیب کرم خورده ای که فقط ظاهرش سالمه دچار پوچی از درون شدم!

تشکر

خداوندا از تو به خاطر عنایت فرمودن دو بیضه به اینجانب جهت حواله دادن تمام کسانی که باعث اذیت و آزارم هستند تشکر می کنم.

روز هفتم

و در روز هفتم در حالی که به تعطیلات آخر هفته رفته بود،پول را آفرید و گفت  این را بر شما نهادیم باشد که عده ای از شما از آن بهره ببرند و عده ای هم ماتحتشان بسوزد.آنجا بود که شیخ راشد  -علیهم روحه طیبه- فهمید «او» هم سیگاری است!چون حتما برای سوزاندن ماتحت فقرا فندکی کبریتی، چیزی دارد.

ماتحت!

در کتب غریبه جلد ۲ امده که شیخ راشد علیهم رحمه روزی بر در عمارتش به سان قچکی بر بالای سیم نشسته بود،مردی از آنجا گذشت و گفت ای شیخ حال تو را چگونه است؟پاسخ بداد هم اکنون stable هستم.پرسید یا شیخ این که گفتی چه است دیگر؟پاسخ بداد :تو را چه میشود؟(به تو چه؟).مرد از کوره بدر برفت و همچون الاغ جفتکی بر صورت آن بزرگوار نواخت!آنجا بود که شیخ فرمود:یافتم!گفت چه یافتی!گفت فهمیدم که «او» ماتحت دارد!گفت چگونه؟پاسخ داد: همین که تو را فرستاد تا بر حال خوش ما خرابکاری کنی بر من مشخص شد!

دکمه بازگشت

زندگی دکمه بازگشت ندارد!این تبلیغ دوربین های فیلم برداری سونی نیست!این حسرتیه که هر روز می خورم!

جبر!

طرفای ظهر محسن نامجو تو گوشم ونگ میزد که:« اینکه  زاده ی آسیایی رو می گن جبر جغرافیایی!».من نمی دونم تو بقیه ی جاهای آسیا ،آدما اینجورین یا نه!ولی مطمئنم جبر جغرافیایی بد جوری گریبان منو گرفته!

فردا

فردا مهم ترین دلیل برای زنده موندن من و امثال منه.هر وقت فردایی نبود به منم خبر بدین تا خودکشی کنم.

دیوانگی

بعضی وقتا حسرت می خورم به اینکه چرا به اندازه ی تمام دور و بریام احمق نیستم!اینجوری شاید بهتر حرف منو بفهمن.گاهی وقتا فقط بدلیل اینکه مثل بقیه فکر نمی کنی بهت می گن دیوانه!

فیلسوف!

در کتب غریبه اومده که عارفی مشعل در یک دست و کاسه ای آب در دست دیگرش داشت می دوید.یکی داد زد:هاااااااااااااااای یره!کجا می ری!بازیهای المپیک که هنوز اختراع نشده که تو مشعل بدست گرفتی!گفت می دونم.دارم می رم تا با مشعلم بهشت و آتیش بزنم و با این کاسه آب جهنم رو خاموش کنم.در هر حال رفت و رفت تا شب شد و این فیلسوف همونجور مشعل و کاسه بدست خوابش برد.ناگهان مشعل چپه شد و فیلسوف آتش گرفت!در همان حال سگی که داشت رد می شد اومدو از کاسه آب کمی نوشید و بعلت مشکلات کلیوی شاشش گرفت!و همونجا شاشید به جسد نیمسوز فیلسوف.

فیلسوف ناخواسته هم بهشت و آتیش زد و هم جهنم و خاموش کرد.اینم نکته اخلاقیش!

روزمرگی

روزمرگی!  

روز مرگ ی 

یعنی هرروز مردن!و زنده شدن برای مردن دوباره.شاید هم مردن برای زنده شدن!با این حساب بهشت چه جای مزخرفیست،وقتی قرار باشد هر روز و تا ابد بمیری و زنده شوی.تکرار شوی!آدم های توی بهشت به چه امیدی زنده اند؟