-
شیخ و شیاف
شنبه 20 آذر 1389 04:26
شیخ را دیدند آینه بدست در کوچه و برزن می دود. گفتندش یا شیخ تو را چه می شود؟ گفت:شیاف فرو کرده ام! گفتند یا شیخ این چه شیافی است که اینگونه شما را به مد مد(تکاپوی خودمان) انداخته؟ گفت :شیاف صداقت است.برای عملکرد بهتر مجبورم ۵ تا ۵ تا شیاف کنم! -------------------
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 آبان 1389 02:35
ما معمولی تر از آنیم که در چشم جهانیم
-
خود فراموشی
جمعه 7 آبان 1389 00:45
کلا مرض زندگی من همیشه همین بوده!خودم را فراموش کردم.... لعنت!همه چیز را دیدم ،همه جا را!خودم را نه!
-
قاعده ی کلی!
چهارشنبه 21 مهر 1389 23:50
پاییز همیشه استرس دارد!این یک مقوله کلی است!
-
فزقون زندگی یا زندگی فرقونی؟
چهارشنبه 21 مهر 1389 23:44
درست نمی دونم خوشی رو با فرقون می ریزن تو زندگی یا زندگی رو با فرقون می ریزن تو خوشی!
-
انتخاب
جمعه 9 مهر 1389 03:10
این فروشگاه هم چیزی برای انتخاب نداشت یا شیخ!
-
من این همه نیستم!
چهارشنبه 7 مهر 1389 02:44
روزی شیخ در مکتب نشسته و کمر همت بسته و کتب غریبه را دسته و جوراب خود را شسته بود که مریدی نزد او آمد.مرید سراسیمه و آشفته حال بود.شیخ بی درنگ پرسید:رفتی پیش ممد گودزیلا؟* مرید پاسخ بداد:مباد یا شیخ!ما گذاشته ایم کنار این قبیل چیزها را! شیخ گفت:پس تو را چه می شود!؟ مرید گفت:مرا نمی هلند! شیخ با تعجب گفت:چی کاره؟ مرید...
-
رحم کن!
سهشنبه 30 شهریور 1389 03:19
ما که پیدا نکردیم محله ی عاصفشان را، چه رسد به درشان و خاک درشان!شما بیا و عجالتا رحم کن!
-
التفات !
دوشنبه 22 شهریور 1389 19:18
حتما تا الان خوب ملتفت شدی که هیچ چیز به هیچ چیز ربط خاصی ندارد.فکر کردن زیادی هم خوب نیست!
-
ارتباط پاییزو خاص بودن
چهارشنبه 17 شهریور 1389 21:19
درست یادم نیست چه حالی داشتم آن روزها!فقط می دانم که خاص بودن د روزها و سالهایی که گذشتند و من عوض شدم!یک نشانه اش همین آهنگ است که دیگر گریه نمی کنم با شنیدنش!
-
۳
پنجشنبه 11 شهریور 1389 00:16
چشمانت را ببند،حالا آرام بشمار ۱.....۲......۳ .هنوز ۳تا مانده!
-
حس بدون نام
سهشنبه 9 شهریور 1389 08:06
رهایم نمی کند این حس بی نام و نشان که نمی دانم درست، کی و کجا . چگونه تجربه اش کردم برای اولین بار.از این حس هیچ چیز نمی دانم ،به طور حتم اما می دانم آزار دهنده است.
-
بیهوده
چهارشنبه 3 شهریور 1389 05:06
هراس های بیهوده! از چیزی که هیچ وقت نبوده! ترازوی عقل روی 19 به 5 اینو خوب تو کلت فرو کن!
-
بردار!
پنجشنبه 28 مرداد 1389 02:28
بردار نقابت را بگذار صورتت کمی هوا بخورد!
-
یاد تو
دوشنبه 25 مرداد 1389 18:02
من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم زیر این سقف کبود زیر این سلطه ی سنگین سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم... تک و تنها به خدا می شکنم. س.ا
-
تلاش!
شنبه 23 مرداد 1389 03:39
چه تلاش مضحکی است وقتی بخواهی در مسابقه ی یک نفره اول شوی!
-
لعنت نامه!
یکشنبه 17 مرداد 1389 23:49
-
یک روز عصر،بعد از چند ماه
جمعه 15 مرداد 1389 03:29
بیا و هر ماهی،دو ماهی ،نگران هیچ چیز نباش!
-
سهمیه ی سالانه
جمعه 15 مرداد 1389 03:26
ای سهم 2 روزه ی من از هر سال ،ترسم از آن است که قبل از درک حقیقت تو، سهمیه ام قطع شود.
-
به بهانه ی یک حس بد
یکشنبه 3 مرداد 1389 01:35
درست نمی دانم چرا وقتی بعد از مدتها به کام آخر سر می زنم و می بینم کسی- از آنها که می خواندمش و می خواندم- مرکز توانبخشی ذهنش را بسته به روی خودش،قلبم تند می زند،مثل پیرمردی که اسم اموات را یک به یک خط می زند از دفترچه ی تلفنش.
-
به درخواست یک دوست-به دلخواه خودم
یکشنبه 3 مرداد 1389 01:06
عذاب برگشتن به لذت آمدن می ارزد!این را قطار ۵۰۰۰ تومانی ٬ ۱۲ ساعت زمزمه کرد!
-
پدر بزرگ
یکشنبه 3 مرداد 1389 00:56
خانه جنگلی ام لو رفته پدر بزرگ!کمک!
-
سمفونی انتظار
یکشنبه 3 مرداد 1389 00:52
قطعا روزهای زیادی می گذرند به انتظار و خیال و سهم من از تمام این روزها فقط ۳ روز است در سال!و سال بعد ۴ روز و سال بعد ۳ روز و این ریتم ۴/۳ ادامه دارد کماکان!
-
کارگزینی خاطرات
دوشنبه 7 تیر 1389 00:14
جدیدا نظریه ای بسیار مهم از خود در نموده ایم پیرامون زندگی که از این قرار است: به نظر این جانب ما در خاطراتمان بخشی به نام گزینش نداریم!و این خیلی بد است.بدتر از آن ما حتی نمی توانیم اطلاعات گذشته مان را طبقه بندی کنیم!و مثلا بخشی از آنها را نشان هیچ کس ندهیم یا نشان همه بدهیم!یا بعضی افراد را بفرستیم بروند تصفیه کنند...
-
نام
شنبه 5 تیر 1389 01:00
بدترین حس حسی است که نتوانی برای آن نام پیدا کنی!آنوقت جواب چته! چیزی نیست جز نمی دانم.
-
شما کامل کنید.
پنجشنبه 3 تیر 1389 04:26
مریدی به شیخ رسید و گفت:با شیخ ماتحت ما سوخته!راه در مان آن چیست؟ شیخ ،همچون کلینت ایستوود بهمنش را از یک کنج لبش به کنج دیگر انتقال داده فرمود:از چه رو ماتحتت سوخته، ای فرخ لقا؟(در این لحظه برق خاصی در چشمان شیخ مشاهده می شد) مرید پاسخ بداد:چاکرتیم!چشمان مبارک زیبا می بینند.دلیل ماتحت سوختگی ما این است که ...
-
ترس از تو یا خودم؟
پنجشنبه 3 تیر 1389 04:25
بعضی وقتا زندگیم شبیه تو می شه و دقیقا اون موقع است که واقعا می ترسم!
-
راه بی پایان
دوشنبه 31 خرداد 1389 23:53
سیگار می کشم روی تمام خستگیهایم.هنوز تمام نشده.
-
پازل ذهنی!
شنبه 29 خرداد 1389 23:08
لازم شد از مرد فانتزی منشمان تشکر کنم که با این ایده ی آهنگ پازل ذهنیمان را حل کرد.
-
ساندویچ مغز و زبان!
شنبه 29 خرداد 1389 01:23
تکه تکه می شود مغزم زیر هجوم من.خوراک روحم این روزها ساندویچ مغز و زبان شده.