-
پوچی مزمن
یکشنبه 11 مرداد 1388 08:56
دچار یک نوع پوچی مزمن شدم انگار.تا حالم خوب می شود دوباره یک اتفاق،یک حادثه،یک فرد،خلاصه یک چیزی می آید و حالم را بد می کند دوباره.دست از سرم بردار.ولم کن.
-
سلامتی-تو-من-دیازپام آخر شب
شنبه 10 مرداد 1388 10:39
حرفی ندارم.حرفم نمی آید.فقط می دانم خیلی صدایت زدم.و خیلی خواهش کردم که مرا هم ببینی.ندیدی.یا شاید هم دیدی.شاید تو همان دیازپام آخر شب بودی.
-
وجه اشتراک
شنبه 3 مرداد 1388 15:08
سکوت،سکون،سکته. چه وجه اشتراک جالبی!چه پایان بدی را منتظرم.
-
من،پیشرفت تکنولوژی،جایگاه هستی
دوشنبه 29 تیر 1388 01:30
مبهوت پیشرفت تکنولوژی هستم این روزها!هستی سرعت آلت زدنش را بالا برده!حتی بیشتر از سرعت شهاب ۳!
-
همراه مشترک
پنجشنبه 25 تیر 1388 00:49
تلفن "همراه مشترک" مورد نظر خاموش است!
-
ذهن مشوش
یکشنبه 21 تیر 1388 02:18
پر شدم از ا س ت م ن ا ئ ات ذهنی و در خیال پروراندم و ارضا شدم از داشتن تمامیت هر آنچه هرگز نداشتم.
-
عقل و ایده 2(همه چیز از یک چرای ساده شروع می شود)
پنجشنبه 18 تیر 1388 22:54
دیوانه!چرا رساندی مرا به اینجا!واقعا چرا رساندی مرا به اینجا که آنها!حتی آنها بگویند :کارهای تو مارا اذیت می کند و تو همیشه مارا اذیت می کنی با افکارت و تو جزئی از وجود ما هستی و تو و تو و تو...و هیچ وقت نفهمندکه این تو در آخر،توست و همه ی افکار و کارهایش خودش هستند....
-
عقل و ایده
چهارشنبه 17 تیر 1388 23:06
یک شب تهدید کردی می روی.یادت می آید.من بودم و تو بودی و بهمن.رفتی !جدی جدی رفتی و من ماندم و بهمن.آدمی مثل من بدون تو چطور می خواهد ادامه دهد!بی رحم!
-
۵ صبح بهمن،بلبل و کلاغ
یکشنبه 14 تیر 1388 00:05
بلبل می خواند،کلاغ پر می زند و سپیدی بهمن کم کم با حرارت خورشیدی که بسیار به من نزدیک است محو می شود.این حکایت ۵ صبح هاست که زندگی در ان جریان ندارد،ولی آرامش در آن موج می زند.
-
راه زندگی
یکشنبه 14 تیر 1388 00:02
در خیالم راحت زندگی می کنم.این بهترین راه زندگی برای امثال من است
-
بمیر،فقط کمی زودتر لطفا
جمعه 12 تیر 1388 17:43
کاش هر چه زودتر می مردی تا نگران جایی برای شاشیدن نبودم.
-
دست در دماغ!
چهارشنبه 3 تیر 1388 01:18
و شیخ در حالی که دست در دماغ داشت شاگردان را موعظه می کرد که عزیزان من دست در دماغ نکردن را جدی بگیرید! کسی از میان جمع بلند شد و گفت:یا شیخ،چرا خودت دست در دماغ داری و مارا موعظه می کنی به نکردن؟ شیخ برافروخت و فریاد زد:احمق!من با شما فرق دارم!
-
کرامات الکاتبین/مقدمه
یکشنبه 31 خرداد 1388 19:48
آدمهای بزرگ را اگر دنیا تحویل نگیرد سرخورده می شوند.ولی آدمهای بزرگتر وقتی دنیا تحویلشان نمی گیرد خطاب به دنیا می گویند:"بیا سرشو بخور"
-
ارتباط
شنبه 30 خرداد 1388 14:12
به ما چه!بیا بریم می بزنیم،توام جوجه باد بزن.اینطوری میشه خوش بود.شاید
-
خوشی
جمعه 29 خرداد 1388 23:17
الکی خوش باش.دستت را توی دماغت کن.اینطوری زندگی راحت تر می گذرد
-
دوری
چهارشنبه 27 خرداد 1388 21:31
بوسه هایت طعم گوشی تلفن گرفته.دوری خیلی سخت است.
-
بهترین!
چهارشنبه 20 خرداد 1388 02:15
عجب خری هستی که بهترینت منم!
-
سیگاری
جمعه 15 خرداد 1388 04:43
و آنگاه شیخ در حالی که ردای بلندی پوشیده بود با همراهانش به دریا رسید. ندایی آمد که عصایت را برآب بزن! زد ، ولی اتفاقی نیفتاد. ندا آمد:دوباره بزن زد ، ولی اتفاقی نیفتاد. ندا آمد:دوباره سعی کن! دوباره زد ، ولی اتفاقی نیفتاد. ندا آمد:بیشتر! بیشتر زد ، و عصایش شکست.اینجا بود که تازه یادش آمد یک ساعت پیش سیگاری کشیده!
-
تردید
چهارشنبه 13 خرداد 1388 16:50
شاید خدا همین سیگاری بود که کشیدم!
-
تکذیب
جمعه 8 خرداد 1388 01:12
تکذیب می کنم هر آنچه می کنم و هر آنچه می کنم مرا تکذیب می کند.این روزها زندگی آنجور که فکر می کردم نیست.این روزها آدم ها هم دارند عوض می شوند.و حتی خود من هم عوض شده ام.عادت کردن را آموخته ام و این یعنی کلی تغییر.
-
زمین
پنجشنبه 7 خرداد 1388 01:08
و خداوند زمین را گرد آفرید،باشد که تا ابد در دور باطل تکرار گرفتار باشیم.
-
عارضه
شنبه 26 اردیبهشت 1388 16:53
در پست های گذشته (۳-۴) پست آخر بسیار چرت و پرت گفتم و بسیار هم گفته ام که در پستها نگفته ام.پس از مطالعات فراوان کاشف به عمل آمدم که این عارضه بر اثر رعایت مصرف سیگار و تقلیل دو پاکت به ۶ ۷ نخ در روز بر من شده!از این رو امروز را روز هوای آلوده اعلام می کنم و برای رفع عارضه آلت مغزی به روزگار گذشته بر می گردم.باشد که...
-
آخرالزمان
شنبه 26 اردیبهشت 1388 00:56
از شیخ پرسیدند:یا شیخ آخرالزمان چگونه است؟ گفت:شنیده ای داستان آن ماری را که روزی دمش تصمیم گرفت او را به دنبال خود بکشد؟ پاسخ بداد:آری شیخ بگفت:آخرالزمان جایی است که مردها به دنبال آلتشان می روند نه آلت آنها به دنبال مردیشان! و این تا جایی پیش خواهد رفت که کم کم آلتها جهش یافته می شوند و برای خود سلطتنی تشکیل می دهند...
-
سختی
دوشنبه 21 اردیبهشت 1388 15:19
چقدر سخت است که حرفت را حالی کنی به این و آن و سخت تر از آن چقدر سخت است که دورو برت آدمهایی باشند که حتما باید یک حرف را حالیشان کنی!
-
خاطرات
پنجشنبه 17 اردیبهشت 1388 00:26
حتی در طلاترین لحظه های خاطراتم رد پای سیاه و کثیف و مرموز آن را می بینم!و ضد حال می خورم و می خورم و می خورم.
-
حاصل عمر
یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 00:36
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست خام شدن،پخته شدن،سپوختن
-
پوچی
جمعه 11 اردیبهشت 1388 23:13
مثل سیب کرم خورده ای که فقط ظاهرش سالمه دچار پوچی از درون شدم!
-
تشکر
پنجشنبه 10 اردیبهشت 1388 00:42
خداوندا از تو به خاطر عنایت فرمودن دو بیضه به اینجانب جهت حواله دادن تمام کسانی که باعث اذیت و آزارم هستند تشکر می کنم.
-
روز هفتم
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 01:15
و در روز هفتم در حالی که به تعطیلات آخر هفته رفته بود،پول را آفرید و گفت این را بر شما نهادیم باشد که عده ای از شما از آن بهره ببرند و عده ای هم ماتحتشان بسوزد.آنجا بود که شیخ راشد -علیهم روحه طیبه- فهمید «او» هم سیگاری است!چون حتما برای سوزاندن ماتحت فقرا فندکی کبریتی، چیزی دارد.
-
ماتحت!
شنبه 5 اردیبهشت 1388 22:41
در کتب غریبه جلد ۲ امده که شیخ راشد علیهم رحمه روزی بر در عمارتش به سان قچکی بر بالای سیم نشسته بود،مردی از آنجا گذشت و گفت ای شیخ حال تو را چگونه است؟پاسخ بداد هم اکنون stable هستم.پرسید یا شیخ این که گفتی چه است دیگر؟پاسخ بداد :تو را چه میشود؟(به تو چه؟).مرد از کوره بدر برفت و همچون الاغ جفتکی بر صورت آن بزرگوار...