-
ماتحت!
شنبه 5 اردیبهشت 1388 22:41
در کتب غریبه جلد ۲ امده که شیخ راشد علیهم رحمه روزی بر در عمارتش به سان قچکی بر بالای سیم نشسته بود،مردی از آنجا گذشت و گفت ای شیخ حال تو را چگونه است؟پاسخ بداد هم اکنون stable هستم.پرسید یا شیخ این که گفتی چه است دیگر؟پاسخ بداد :تو را چه میشود؟(به تو چه؟).مرد از کوره بدر برفت و همچون الاغ جفتکی بر صورت آن بزرگوار...
-
دکمه بازگشت
شنبه 5 اردیبهشت 1388 12:59
زندگی دکمه بازگشت ندارد!این تبلیغ دوربین های فیلم برداری سونی نیست!این حسرتیه که هر روز می خورم!
-
جبر!
شنبه 5 اردیبهشت 1388 00:29
طرفای ظهر محسن نامجو تو گوشم ونگ میزد که:« اینکه زاده ی آسیایی رو می گن جبر جغرافیایی!».من نمی دونم تو بقیه ی جاهای آسیا ،آدما اینجورین یا نه!ولی مطمئنم جبر جغرافیایی بد جوری گریبان منو گرفته!
-
فردا
جمعه 4 اردیبهشت 1388 01:49
فردا مهم ترین دلیل برای زنده موندن من و امثال منه.هر وقت فردایی نبود به منم خبر بدین تا خودکشی کنم.
-
دیوانگی
پنجشنبه 3 اردیبهشت 1388 01:13
بعضی وقتا حسرت می خورم به اینکه چرا به اندازه ی تمام دور و بریام احمق نیستم!اینجوری شاید بهتر حرف منو بفهمن.گاهی وقتا فقط بدلیل اینکه مثل بقیه فکر نمی کنی بهت می گن دیوانه!
-
فیلسوف!
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 02:16
در کتب غریبه اومده که عارفی مشعل در یک دست و کاسه ای آب در دست دیگرش داشت می دوید.یکی داد زد:هاااااااااااااااای یره!کجا می ری!بازیهای المپیک که هنوز اختراع نشده که تو مشعل بدست گرفتی!گفت می دونم.دارم می رم تا با مشعلم بهشت و آتیش بزنم و با این کاسه آب جهنم رو خاموش کنم.در هر حال رفت و رفت تا شب شد و این فیلسوف همونجور...
-
روزمرگی
سهشنبه 1 اردیبهشت 1388 12:24
روزمرگی! روز مرگ ی یعنی هرروز مردن!و زنده شدن برای مردن دوباره.شاید هم مردن برای زنده شدن!با این حساب بهشت چه جای مزخرفیست،وقتی قرار باشد هر روز و تا ابد بمیری و زنده شوی.تکرار شوی!آدم های توی بهشت به چه امیدی زنده اند؟
-
خدا
یکشنبه 30 فروردین 1388 12:15
اگر خدایی وجود ندارد،برای خودم خدایی خواهم ساخت تا درتمام ناکامی های زندگیم او را مقصر بدانم و بابت تمام شادیهای کاذبم از او تشکر کنم.خدایی که نه مرا عذاب خواهد کرد و نه به من جزای خیر خواهد داد.
-
جهنم
یکشنبه 30 فروردین 1388 00:08
جهنم چه جای زیبایی است.آنجا هیچ وقت نگران گناه کردن نخواهم بود.چون دیگر روز حساب گذشته و هرکاری بکنم دیگر حساب و کتابی در کار نخواهد بود.آنجا جایی است که هیچ وقت نگران آتش برای روشن کردن سیگارم نیستم.
-
تنهایی جرم است!
جمعه 28 فروردین 1388 21:48
به جرم دوست داشتن تنهایی,محکوم شدم به بودن با کسانی که می شاشند به تمام شادیهای کاذبم و من در مقابل در تمام شاشیدن هایم به یاد آنها خواهم بود.
-
بخشش!
جمعه 28 فروردین 1388 17:44
گاهی فقط فکر می کنم به تمام اطرافیانم و همه اونا رو به خاطر تمام بدیهایی که به من کردن می بخشم.نه به خاطر اینکه طبع بلند و بخشنده ای دارم,یا اینکه آدم فداکاری هستم.فقط برای اینکه دیگه بهشون فک نکنم.شاید اینجوری حداقل بتونم تعداد دادگاهای روزانه ی ذهنمو کمتر کنم.هر چند مطمئن نیستم جواب بده.فقط اینو مطمئنم که حتی بخششم...
-
عدالت از نوع من
پنجشنبه 27 فروردین 1388 01:22
امشب از اون شباس که باز حس فریاد زدن اومده!همیشه فریادمو تو خودم حبس کردم، همیشه تو دادگاه خیالم اعتراضمو گفتمو قاضی و هیئت منصفه یک صدا به نفع من رأی دادن،مجرمو به اعدام محکوم کردن و من از دیدن صحنه اعدام،مرگ یک آدم، وقیحانه لذت بردم!ولی حیف که این عدالت خیالی وقتی به اینجا می رسه دوباره از اول تکرار می شه!و من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 فروردین 1388 22:03
هزاران روز از عمرم گذشت و من هنوز نتوانسته ام ریتم دو ضربی زندگی ام را با شش و هشت این انسانها هماهنگ کنم!تف به روحت آدم! هر چی دیروز روز نزول رحمت الهی بود،امروز خدا غضب کرده بود به ملت!هرکی از را رسید یه چیزی به ما گفت!تیر خلاصم مهیار زد!هر چند اینجا در آیات و روایات اومده که «ما به شما دو بیضه عطا کردیم تا همواره...
-
خدا خیرت بده خدا!
دوشنبه 24 فروردین 1388 22:22
در آیات و روایات اومده که:رحم الله من یقرء فاتحه مع صلواه!حکایت من ولی برعکسه.اگه به من بود می گفتم رحم الله هر کی که سرش به کار خودشه!طبق همین قاعده در این لحظه اسم اینروز رو روز نزول رحمت الهی بر عموم ملت ایران می نامم.
-
چون که بد آید دگر هم بد شود/یک عدد ده گرددو ده صد شود
دوشنبه 24 فروردین 1388 11:30
فک کنم دوباره دارم وارد عادت ماهانه مغزی می شم.علائمشو خوب می دونم.همه چی بد می شه،اعصابم الکی خورده،سرم درد می کنه و تو خواب به قول مادرم شیپور می زنم!(منظور همون خُرناس).امروز صبح دختر همسایه به خواهرم گفته بود شما چرا 2 ،3 نصفه شب جوشکاری می کنین!نگو منظورش صدای من بوده تو خواب.هه؛می بینی،جوکامم بی مزه تر از قبل...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 فروردین 1388 03:02
حیفم اومد بخوابم بدون اینکه ننویسم.بدجوری اعتیاد آوردی.آخه این آخر شبی کسی نیست که من دو کلمه حرف بزنم باهاش.هرچند اگه باشه ام ترجیح می دم چیزی نگم بهش.خوبیه تو اینه که حداقل ساکتی، وامیستی من حرفامو تا آخر بزنم،بعدم خیلی ساکت حرفای خودمو به خودم تحویل می دی.می دونی،خیلی وقته یه داد مشتی نزدم.گیر کرده تو گلوم.از اون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 فروردین 1388 02:38
ساعت ۲.۵ شبه.رفتم یه نخ سیگار بکشم.آهنگ lonley world از limp bizkit با طعم عجیب سیگار تو دهنم بی اختیار منو یاد سینا انداخت.یاد تمام سیگارایی که با هم کشیدیم.یاد تماه آهنگایی که با هم گوش دادیم.تمام کارایی که کردیم.نمی دونم بگم یادش به خیر یا نه!تف به روحت آدم!
-
لطفا بعد از استفاده از سرویس بهداشتی از فلاش تانگ! استفاده کنید.
دوشنبه 24 فروردین 1388 00:07
ساعت 3 کلاس داشتم.تا نرفتم سر کلاس بشینم نمی دونستم شناخت مواد خام دارم!قبل شروع کلاس امید اومد دنبالم،لامصب وسط بازی بازی بود ک زنگ زد!تا زنگ زد نمی دونم کدوم بی پدر مادری یه تیر زد بهم پخش شدم رو زمین!بعدم سریع لباس پوشیدمو رفتم باهاش.تا دانشگاه کلی حرف زد که هیچ کدومش واسم جالب نبود.منم همش با سر تأیید می کردم و...
-
تنهایی چیز بدی نیست
یکشنبه 23 فروردین 1388 11:23
چند شب پیش طرفای ۱۲ رفتم خونه، از صبحم که تعداد زیادی از سپاهیان کفر رو که در قالب سیگار خارجکی قصد تشویش اذهان عمومی و از بین بردن فرهنگ اصیل ما رو داشتن راهی دیار باقی کرده بودم و به همین خاطر کلا هر موجودی که از 2 قدمی من رد می شد در حالت خلصه روحانی و عرفانی فرو می رفت.در پارکینگ و باز کردم برم تو که دیدم دایی...
-
این نیز بگذرد
یکشنبه 23 فروردین 1388 01:02
ساعت ۶.۳۰ رسیدم سر قرار.محمد و میر حسین داشتن با هم اختلاط می کردن.حتما در مورد فلسفه بود دیگه.اصلا به من چه.تا منو دیدن اومدن بیرون به صرف ماچ و بقل و سیگار.حسین و مصطفی اومدن.تکراری مثل همیشه.حسین دپرس،مصطفی خوشحال از قرار 10 دقیقه ی دیگش.اس ام اس(پیامک،پیام کوتاه،یک متن کوتاه که توسط تلفن همراه شخص الف به تلفن...
-
برنامه!
شنبه 22 فروردین 1388 16:31
وقتی مهمترین برنامه زندگیت بی برنامگی شد،تمام دنیا تو دود آخرین کام سیگارت خلاصه می شه. امروز روز دومه.صبح رفتم پول سارا رو ریختم به حساب.خیالم راحت شد.ساعت 6 با محمد قرار دارم.از تکرار خسته شدم.می فهمی چی می گم؟زندگی رو اینجوری دوس ندارم.هر روز پاشو برو کافی آرام،سه چهار نفرو ببین که همه رو همین دیروز دیدی،اگه پول...
-
مژده ای دل که وبلاگ پیدا شد! بند غصه از دلم وا شد!
شنبه 22 فروردین 1388 02:28
شنبه-2.26 بامداد بعد چند سال و اندی ،کل کل سر پیدا کردن وبلاگ محمد کرم وبلاگ نوشتنو انداخت به جونم!از امروز شروع می کنم. از اونجا که الان فقط سیگار بهمن،منو سرپا نگه داشته هیچی به ذهنم نمی رسه که بنویسم.یه شعر می نویسم که اونم مال خودم نیست.ماله یکی از دوستامه.امیر هر جا هستی روحت شاد باشه!امیدوارم در اون دنیا با ایرج...