ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
مبهوت پیشرفت تکنولوژی هستم این روزها!هستی سرعت آلت زدنش را بالا برده!حتی بیشتر از سرعت شهاب ۳!
تلفن "همراه مشترک" مورد نظر خاموش است!
پر شدم از ا س ت م ن ا ئ ات ذهنی و در خیال پروراندم و ارضا شدم از داشتن تمامیت هر آنچه هرگز نداشتم.
دیوانه!چرا رساندی مرا به اینجا!واقعا چرا رساندی مرا به اینجا که آنها!حتی آنها بگویند :کارهای تو مارا اذیت می کند و تو همیشه مارا اذیت می کنی با افکارت و تو جزئی از وجود ما هستی و تو و تو و تو...و هیچ وقت نفهمندکه این تو در آخر،توست و همه ی افکار و کارهایش خودش هستند.
----------------------------------------------------------
کام آخر از فیلتر:از تو به اندازه تمام "تو همیشه" هایت بدم می آید.خودت حساب کن ببین چقدر زیاد می شود.
یک شب تهدید کردی می روی.یادت می آید.من بودم و تو بودی و بهمن.رفتی !جدی جدی رفتی و من ماندم و بهمن.آدمی مثل من بدون تو چطور می خواهد ادامه دهد!بی رحم!
بلبل می خواند،کلاغ پر می زند و سپیدی بهمن کم کم با حرارت خورشیدی که بسیار به من نزدیک است محو می شود.این حکایت ۵ صبح هاست که زندگی در ان جریان ندارد،ولی آرامش در آن موج می زند.
در خیالم راحت زندگی می کنم.این بهترین راه زندگی برای امثال من است
کاش هر چه زودتر می مردی تا نگران جایی برای شاشیدن نبودم.
و شیخ در حالی که دست در دماغ داشت شاگردان را موعظه می کرد که عزیزان من دست در دماغ نکردن را جدی بگیرید!
کسی از میان جمع بلند شد و گفت:یا شیخ،چرا خودت دست در دماغ داری و مارا موعظه می کنی به نکردن؟
شیخ برافروخت و فریاد زد:احمق!من با شما فرق دارم!