یکی بود ،یکی دیگه ام بود ،شیخ ما ولی یه مدتی نبود.
شیخ ما رفته بود تو حال خودش.حس و حال نداشت.حالا به حال اومده.به منم قول داده که دیگه بی هوا ول نکنه بذاره بره.
بعد کلی مدت اومده دوباره بمونه اینجا.توش زندگی کنه.خوشحال شه،غصه بخوره،بخنده،زار بزنه،قار قار کنه.خلاصه شیخ ما برگشته .
-------------------------------------------------------------------------
هزار راه نرفته،هزار کار نکرده، و هنوز امید به آینده!اینه فرمول بلدوزر بودن!
بدترین زمان زندگیت زمانیه که تنها ناراحتیت این باشه که چرااز هیچ چیز ناراحت نمی شی!
پاییز همیشه استرس دارد!این یک مقوله کلی است!
درست نمی دونم خوشی رو با فرقون می ریزن تو زندگی یا زندگی رو با فرقون می ریزن تو خوشی!
این فروشگاه هم چیزی برای انتخاب نداشت یا شیخ!
حتما تا الان خوب ملتفت شدی که هیچ چیز به هیچ چیز ربط خاصی ندارد.فکر کردن زیادی هم خوب نیست!
بردار نقابت را بگذار صورتت کمی هوا بخورد!
بیا و هر ماهی،دو ماهی ،نگران هیچ چیز نباش!
جدیدا نظریه ای بسیار مهم از خود در نموده ایم پیرامون زندگی که از این قرار است:
به نظر این جانب ما در خاطراتمان بخشی به نام گزینش نداریم!و این خیلی بد است.بدتر از آن ما حتی نمی توانیم اطلاعات گذشته مان را طبقه بندی کنیم!و مثلا بخشی از آنها را نشان هیچ کس ندهیم یا نشان همه بدهیم!یا بعضی افراد را بفرستیم بروند تصفیه کنند و گورشان را گم کنند از اداره ی خاطرات.بحث وقتی پیچیده تر می شود که متوجه می شویم ما حتی قادر به استخدام افراد اداره نیستیم!بحث پیچیده تر هم هست که دیگر حوصله ندارم توضیحش بدهم.باشد برای فصل بعد.
مجمع الکلنگ فی عورت النهنگ،جلد 2،فصل 300
بدترین حس حسی است که نتوانی برای آن نام پیدا کنی!آنوقت جواب چته! چیزی نیست جز نمی دانم.
آنقدر بزرگی که گاهی اوقات فکر می کنم خدا چقدر ندار بوده که فقط توانسته بهشت را زیر پایت بگذارد.
خداوکیلی تو که بی نیازی حس نیازمندان را درک می کنی؟
متعال عزیز واقعا هیچ علاقه ای ندارم به اینکه در آن دنیا سر آن پل خر آدم ها را بگیرم که چرا به من مدیونند
لطفا هر چه سریعتر ترتیبی اتخاذ کنید تا دیگر کسی به ما دینی نداشته باشد.
با تشکر از حسن همکاری شما
محمدرضا دقاق
روزی دوستی روی لبه شیشه ی جایی نشسته بود و داشت می مرد از اینکه پاکت بهمنش را به مغز گردو آراسته اند!
-----------------------------------------
خدایا دلخوشی هایمان را نگیر از ما که در دیار باقی بدجور شاخ خواهیم شد!
این روز ها خیلی ها بابا کرم می رقصند با ریتم ثانیه ها.
توجه:این پست صرفا جهت آگاهی دوستان است از اینکه اگر این بنده خدا به زبان چشم بادامی ها صحبت می کند ربطی به جومونگ و این قبیل افراد ندارد!
با قید ۳ شرط ای کاش ما هم مثل ماهی مع الوصف این حاج عمو بودیم!
اگر فقط ۱۳ دقیقه به نابودی همه چیز باقی مانده بود،چه می کردید؟
لطفا از تمام دوستانتان دعوت کنید برای پاسخ به این سوال.
(مراجعه شود به کرامات شیخ/اگر (2) )
بله!کار من این است که کاری نیست!
آقا بپا منیت کار دستت ندهد.این روزها فاحشه ها بدجوری کار دست آدم می دهند!
تا به حال به این فکر کردی که تمام دنیا می تونه صرفا ساخته ذهن ما باشه؟و اینکه مثلا همین نوشتن این پست خطاب به تو می تونه برخورد ذهن ما باشه.البته مسلما منظورم از ذهن،مغز نیست چون فکر نمی کنم یکسری پروتئین و غیره قابلیت این کار رو داشته باشند.می دونی مدت هاست دارم به این فکر می کنم که این دنیا واقعی نیست.ساخته ذهن ماست و دلیل اینکه نمی شه حقیقت این دنیا رو کشف کرد اینه که اولا این دنیا بصورت حقیقی وجود نداره،دوما «ما» ی واقعی داخل اون نیستیم پس نمی تونیم به چیزی که داخلش نیستیم یا حتی نزدیک بهش،برسیم.فقط به قول دوستی،چیزی که هنوز معلوم نشده اینه که من واقعی کجاست!
---------------
این یک مکمل برای درک مفهوم من واقعی بود.
من واقعی کجاست؟من واقعی کیست؟من واقعی چیست؟ این ۳ سوال را به تمام نادانسته هایم اضافه کردم.
آقایان و خانم های محترم!من در این لحظه ی حساس و تعیین کننده اعلام می کنم از اینکه می بینم شما از راههای مختلف ک...ن هم می گذارید خسته شده ام!
برای شادی روح کسی که دایورت را کشف کرد یک دقیقه سکوت لطفا.
تازگی فهمیدم زندگی مثل بازی های تحت شبکه است.وقتی در حال باختی رقیب تا لحظه ی آخر می ایستد و از برد لذت می برد.ولی وقتی در حال بردنی رقیب میدان را خیلی آرام و بی سر و صدا ترک می کند.
در روزهای اخیر خبری شنیدم مبنی بر اینکه اعصاب خر می خواهد باز کردن این وبلاگ.
چه بهتر.این هم خودش نوعی فیلترینگ است.
گاهی اوقات شباهت ها کار دست آدم می دهند.گاهی اوقات
آقایون!خانومها!پر شدم!و دیگر نخواهم خواست توانستن را.
توی تاکسی می نشینی ، کلی ***شر می گویی،حرفای قلنبه سلنبه می زنی و دست آخر فکر می کنی آدم مهمی شده ای.
خراب ساختی!
الکی خوش باش.دستت را توی دماغت کن.اینطوری زندگی راحت تر می گذرد
چقدر سخت است که حرفت را حالی کنی به این و آن و سخت تر از آن چقدر سخت است که دورو برت آدمهایی باشند که حتما باید یک حرف را حالیشان کنی!
زندگی دکمه بازگشت ندارد!این تبلیغ دوربین های فیلم برداری سونی نیست!این حسرتیه که هر روز می خورم!
فردا مهم ترین دلیل برای زنده موندن من و امثال منه.هر وقت فردایی نبود به منم خبر بدین تا خودکشی کنم.
روزمرگی!
روز مرگ ی
یعنی هرروز مردن!و زنده شدن برای مردن دوباره.شاید هم مردن برای زنده شدن!با این حساب بهشت چه جای مزخرفیست،وقتی قرار باشد هر روز و تا ابد بمیری و زنده شوی.تکرار شوی!آدم های توی بهشت به چه امیدی زنده اند؟
اگر خدایی وجود ندارد،برای خودم خدایی خواهم ساخت تا درتمام ناکامی های زندگیم او را مقصر بدانم و بابت تمام شادیهای کاذبم از او تشکر کنم.خدایی که نه مرا عذاب خواهد کرد و نه به من جزای خیر خواهد داد.