-
من><من
سهشنبه 13 بهمن 1388 01:46
کاش می شد از خودم فاصله بگیرم.من به کمی تنهایی نیاز دارم!
-
منیّت!آغاز نابودی
جمعه 9 بهمن 1388 04:35
آقا بپا منیت کار دستت ندهد.این روزها فاحشه ها بدجوری کار دست آدم می دهند!
-
رابطه جدید-گه خوری سابق
جمعه 9 بهمن 1388 04:33
همیشه در پی برقراری ارتباطی جدید،امید به یافتن انسانی جدید در من شکل می گیرد.غافل از اینکه این همان گه سابق است،فقط طرحش عوض شده.
-
ریاضی ۲
شنبه 26 دی 1388 12:21
امروز دلم برای استرس دو روز مانده به امتحان ریاضی ۲ تنگ شده!و هیچ کس نمی فهمد معنی این چیست!
-
اتفاق به ظاهر نه چندان مهم،تاسف بسیار زیاد
جمعه 11 دی 1388 00:45
و همه خوشحال بودند و کیک و کادو و دست زدن های بدون وقفه.کسی سوال کرد اینجا چه خبر شده؟و کس دیگر جواب داد ۲۳ سال از تاریخ تاسیسش می گذرد.چه تاسف بزرگی.۲۳ سال گذشت و دریغ از یک دست آورد مهم٬ ۲۳سال و هنوز سردرگمی!و جالب تر از همه اینکه همه ساکت شدند وقتی پرسیدم:دلیل این همه شادی برای یک اتفاق نه چندان مهم چیست؟...
-
به پریا
پنجشنبه 10 دی 1388 07:47
تا به حال به این فکر کردی که تمام دنیا می تونه صرفا ساخته ذهن ما باشه؟و اینکه مثلا همین نوشتن این پست خطاب به تو می تونه برخورد ذهن ما باشه.البته مسلما منظورم از ذهن،مغز نیست چون فکر نمی کنم یکسری پروتئین و غیره قابلیت این کار رو داشته باشند.می دونی مدت هاست دارم به این فکر می کنم که این دنیا واقعی نیست.ساخته ذهن ماست...
-
دانسته ها و نادانسته ها
دوشنبه 7 دی 1388 00:30
مریدی شیخ را پرسید:یاشیخ!مهم ترین چیزی که می دانی چیست؟ شیخ گفت:این که مهمترین چیز در زندگی این است که بدانی چه می خواهی و همواره پیرو آن باشی. مرید پرسید:ای بزرگ مرد!مهم ترین چیزی که نمی دانی چیست؟ شیخ پاسخ بداد:این که چه می خواهم!
-
حکایت دنیای تنهایی
یکشنبه 29 آذر 1388 04:53
مریدی از شیخ پرسید:یا شیخ مهم ترین نکته ای که در طول زندگی باید به آن توجه کرد چیست؟ شیخ گفت:این که هر کدام از ما تنهاییم. مرید گفت:این نکته بسی ترسناک است یا شیخ. شیخ پاسخ بداد:نه،اگر بدانی که خود به تنهایی دنیایی هستی. ------------------------------ از همه به خاطر سر نزدن به وبلاگشون عذر خواهی می کنم.نه وقت هست،نه...
-
من واقعی
یکشنبه 22 آذر 1388 00:13
من واقعی کجاست؟من واقعی کیست؟من واقعی چیست؟ این ۳ سوال را به تمام نادانسته هایم اضافه کردم.
-
گذاشتن
پنجشنبه 5 آذر 1388 05:25
آقایان و خانم های محترم!من در این لحظه ی حساس و تعیین کننده اعلام می کنم از اینکه می بینم شما از راههای مختلف ک...ن هم می گذارید خسته شده ام!
-
آدم مهم
یکشنبه 24 آبان 1388 02:28
روزی مریدی از شیخ پرسید:یا شیخ شما دقیقا کی به مهم بودن خود پی بردید؟ پاسخ بداد:آن روز که با دوستان خود جمع شدیم و گرس کشیدیم و قهوه خوردیمو حرفهای فلسفی زدیم. مرید پرسید:خوب کجای این واقعه مهم بود که شما حس مهم بودن کردید؟ شیخ پاسخ بداد:آنجایی که من در حالت توهم با خود اندیشیدم آدم مهمی هستم....
-
غروب های رنگی
جمعه 24 مهر 1388 22:28
غروب های خاکستری مختص همینجاست.و همینجا هرجایی است که تو نباشی. غروب های با تو بودن اما رنگی است.
-
رابطه ی پیچیده ی روزها و سال های من
جمعه 24 مهر 1388 22:25
۱ سال در حسرت یک روز بودم.۱ روز در حسرت ۳ ساعت.۳ روز در حسرت ۱ساعت.و امروز در حسرت یک سال و ۳ روز و ۳ ساعت
-
تضاد درونی
یکشنبه 12 مهر 1388 01:50
عطر سیگار پاییزی،باد سرد،تاکسی های سکوت،خیابان های خلوت.همه چیز این پاییز تکراری است! با این که از تکرار متنفرم،عاشق پاییزم
-
خودبزرگ بینی و بزرگ بینی خود
پنجشنبه 9 مهر 1388 14:51
ستاره های کوچک و توهم خورشید بودن... دنبال من نیا بو میدی!
-
دایورت
سهشنبه 31 شهریور 1388 01:33
برای شادی روح کسی که دایورت را کشف کرد یک دقیقه سکوت لطفا.
-
خاص بودن
شنبه 21 شهریور 1388 20:41
این روزها شیخ هم دیگر حال موعظه ندارد.پاییز در راه است.باد سرد،پارکهای خلوت ، سیگارهای پشت سر هم.،و مرور خاطرات این هوای پاییزی لعنتی.مرور خاطراتی که دیگر تکرار نخواهند شد. ------------ کام آخر از فیلتر:شاید از خودتون سوال کنید که چه ربطی به خاص بودن داشت!بعدها گفتم شاید.
-
شباهت بازی تحت شبکه و زندگی
شنبه 14 شهریور 1388 08:43
تازگی فهمیدم زندگی مثل بازی های تحت شبکه است.وقتی در حال باختی رقیب تا لحظه ی آخر می ایستد و از برد لذت می برد.ولی وقتی در حال بردنی رقیب میدان را خیلی آرام و بی سر و صدا ترک می کند.
-
خستگی و ترس
جمعه 13 شهریور 1388 23:40
با هم به سراغم می آیند و دومی آزار دهنده تر است.اولی از اوضاع و احوالم می آید و دومی از تغییر آن.این دو دوست لعنتی.خستگی و ترس.
-
درگیر ابهام
پنجشنبه 12 شهریور 1388 08:27
پرسید قانع شدی یا هنوز درگیر ابهامی؟ تازه فهمیدم که دچار چه چیزی هستم. . . . . . من هنوز درگیر ابهامم.
-
شبهای مادربزرگ
سهشنبه 10 شهریور 1388 04:28
مادر بزرگ گریه می کند. مادر بزرگ خیلی پیر شده است. مادر بزرگ او را صدا می زند. مادر بزرگ می گوید عاشق اوست. مادر بزرگ عاشق نیست.فقط کمی ترسیده.
-
غم چشمهای تو،حس بیهودگی من
دوشنبه 9 شهریور 1388 00:14
وقتی تو را می بینم که سر کیفت می روی ، دفترچه ات را باز می کنی و چهره ات غمگین می شود حس بیهودگی ام بیشتر می شود. ----------------------------------------------------- کام آخر از فیلتر:هرچند سعی می کنی لبخند بزنی ولی چشمها قسم خورده اند که راستگوترین عضو بدن انسانها باشند.
-
اعصاب خر و وبلاگ من
چهارشنبه 4 شهریور 1388 00:45
در روزهای اخیر خبری شنیدم مبنی بر اینکه اعصاب خر می خواهد باز کردن این وبلاگ. چه بهتر.این هم خودش نوعی فیلترینگ است.
-
برادران محترم خفت گیر و پند حکیمانه
دوشنبه 26 مرداد 1388 01:51
شیخ مارا در شبی تاریک خفت کردند.خفت گیر محترم جیب های شیخ را گشت و دید او هیچ ندارد. گفت:خاک بر سرت .تو که هیچ نداری! شیخ گفت: تو را چند پند می دهم: همیشه برای خودت کار کن نه برای دیگران. برای خودت بگو نه برای دیگران . نظر خودت را بگو نه دیگران . و در آخر به حرف خودت گوش کن نه دیگران . هرچند خفت گیر محترم از این حرفها...
-
بررسی ارتباط من و دالی!
شنبه 24 مرداد 1388 03:38
کاش می شد مثل دالی تابلوی زندگی ام را بردارم و سر همه تان فریاد بزنم:هرگز نمی گذارم در مورد کار من اظهار نظر کنید!مهم نبود که شما هم مرا اخراج می کردید.مهم نبود که بهتان بر می خورد.کلا هیچ چیز غیر از بغض فرو خورده ام مهم نبود.نیست.
-
در باب این روزهای تکراری
پنجشنبه 22 مرداد 1388 14:34
از تکرار متنفرم!این تکرار تکراری لعنتی!و به قول محمد کرخی زندگی.
-
شباهت
دوشنبه 19 مرداد 1388 00:21
گاهی اوقات شباهت ها کار دست آدم می دهند.گاهی اوقات
-
اندر احوالات ضعف
دوشنبه 19 مرداد 1388 00:19
روزی شیخ مشغول صحبت با مریدان خود بود.شاگردی از میان جمعیت سر برآورد و گفت:یا شیخ.در باب ج ن س ی ت زنان ضعیف ترند یا مردان؟ شیخ پاسخ بداد:تو خود چه فکر می کنی؟ شاگرد سری بخاراند و گفت:به رای من زنان در این زمینه ضعیف ترینند. در همین هنگام بانویی در کوچه در حال عبور بود. همین که به پنجره کلاس استاد رسید به ناگاه تمام...
-
پرشدگان
دوشنبه 19 مرداد 1388 00:11
آقایون!خانومها!پر شدم!و دیگر نخواهم خواست توانستن را.
-
ارتباط تاکسی و آدم های مهم
چهارشنبه 14 مرداد 1388 23:39
توی تاکسی می نشینی ، کلی ***شر می گویی،حرفای قلنبه سلنبه می زنی و دست آخر فکر می کنی آدم مهمی شده ای.