متعال عزیز واقعا هیچ علاقه ای ندارم به اینکه در آن دنیا سر آن پل خر آدم ها را بگیرم که چرا به من مدیونند
لطفا هر چه سریعتر ترتیبی اتخاذ کنید تا دیگر کسی به ما دینی نداشته باشد.
با تشکر از حسن همکاری شما
محمدرضا دقاق
امشب فهمیدم دوره آخر الزمون رسید!نشون به این نشون که یه حرفی که فکرشو نمی کردمو از کسی که فکرشو نمی کردم شنیدم!
یا شیخ!بولدوزرمان یاتاقان زده در این پستی و بلندی ها!
این را یکی از مریدان به شیخ گفت.
شیخ پاسخ بداد،مردک آخر تو اصلا می دانی یاتاقان کجای ماشین است؟
مرید گفت:مهم نیست یا شیخ.مهم این است که بولدوزرمان یاتاقان زده.
---------------------------------
.....................
روزی دوستی روی لبه شیشه ی جایی نشسته بود و داشت می مرد از اینکه پاکت بهمنش را به مغز گردو آراسته اند!
-----------------------------------------
خدایا دلخوشی هایمان را نگیر از ما که در دیار باقی بدجور شاخ خواهیم شد!
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش،باز جوید روزگار وصل خویش
پاتوق هم تعطیل شد و باز من ماندم و مُشتی خاطره که کم رنگ خواهند شد کم کم و شاید روزی دیگر اصلا به یاد نیایند!سیم سیم ،کافه آرام یا سیم هر چه بود چه خوب ،چه بد،یک سال و نیم شادی، دلتنگی،شوخی ،خنده غم و غصه و....های مرا از نوع کافه ایش در خود داشت ،پاتوق یک سال و نیم گذشتمان دیشب در ساعت ۲۳:۰۳ دقیقه برای همیشه تعطیل شد.
---------------------------------------------------------------
باشد که تمام خوشی های عالم زود ،تمام شوند.
این روز ها خیلی ها بابا کرم می رقصند با ریتم ثانیه ها.
محض رضای خدا چیزی بگو،کاری بکن!دارم غرق می شوم در مرداب خودم.
اصولا فکر کردن به خود،برای آدمی مثل من که کلا فراموش کارم، مثل دست توی دماغ کردن، آن هم در یک صبح پاییزی است.خیلی چیزها بیرون می ریزد و تازه وقتی کارت تمام شد می توانی درست نفس بکشی و با خیال راحت بهمنت را دود کنی.نشان به آن نشان که از سر شب بهمن ها خیلی می چسبند.
توجه:این پست صرفا جهت آگاهی دوستان است از اینکه اگر این بنده خدا به زبان چشم بادامی ها صحبت می کند ربطی به جومونگ و این قبیل افراد ندارد!
ظرف چند روز و هفته ی گذشته برخی از دوستان عزیز ما شده اند مثل دانه های تسبیح و دم به دم تعداد سیگار کشیده شده در طول روز را به ما یادآوری نموده ضمن آرزوی سلامتی برای ما به گ/ا رفتن ریه هایمان را متذکر می شوند.
آقا نکن!دوست عزیز!ما خودمان حواسمان به کارمان هست!لطفا یادآوری نفرمایید!
۲ متر با ۹۹۸ کیلومتر چه فرقی دارد،وقتی فاصله همیشه باعث تنهاییست.
کلا کار کردن با سیستمی که هر گوشه اش مشکل دارد و هاردش مدام قار قار می کند حس آپ کردن را می گیرد از آدم.
در آستانه سال نو سوالی دارم از دوستان.اگر دقیقا لحظه تحویل سال به شما می گفتند که تحویل سال بعد را بدون داشتن بینایی جشن خواهید گرفت،در این فرصت یک ساله مهمترین کاری که می کردید چه بود؟
سال نو مبارک
اصولا از قدیم گفته اند که انسان به امید زنده است.اما از همان روزی که این را گفتند هیچ مسلمانی پیدا نشد که بگوید:یا ایها الناس لا تکوسون!معنیش را خودتان بهتر می دانید.در واقع هیچ کس نیامد این جمله را تصحیح کند و بگوید "انسان به تعویق زنده است."نمونه اش هم همین جد عزیزمان که بنا بود 3سال پیش از سرطان بمیرد اما به لطف خانواده پیارسال بعد از یک سال سکون روی تخت مریض خانه همین ابوعلی خودمان جان به جان آفرین تسلیم کرد!آری انسان به تعویق زنده است عزیزان من.
مخرج الفضولات فی منبع الفیوضات تالیف شیخ
با قید ۳ شرط ای کاش ما هم مثل ماهی مع الوصف این حاج عمو بودیم!
اگر بعد از ۱۳ دقیقه هیچ اتفاقی نیفتاد چه می کنید؟ این را شیخ به مریدان فرمود و بهمنی از خورجین درآورده روشن کرد.مریدان که هر کدام از جواب خود و دیگران با خبر بودند به یکدیگر می نگریستند.شیخ کامی از بهمن گرفت و گفت قبل از انجام هر کاری به عواقب آن فکر کنید که این امری بس مهم است!
اگر فقط ۱۳ دقیقه به نابودی همه چیز باقی مانده بود،چه می کردید؟
لطفا از تمام دوستانتان دعوت کنید برای پاسخ به این سوال.
(مراجعه شود به کرامات شیخ/اگر (2) )
روزی شیخ در جمع مریدان مشغول صرف اشکنه! بود.مریدی از او پرسید:یا شیخ،بهترین راه برای رسیدن به ارزش های انسانی چیست؟
شیخ در حالی که مشغول تلیت کردن نان در آب اشکنه بود پاسخ داد:یا خود را برای ارزش ها کوچک کنید یا ارزش ها را برای خودتان.
مرید گفت:اینگونه که دیگر در بین مردمان آدم مهمی نخواهیم بود یا شیخ!
بله!کار من این است که کاری نیست!
کاش می شد از خودم فاصله بگیرم.من به کمی تنهایی نیاز دارم!
آقا بپا منیت کار دستت ندهد.این روزها فاحشه ها بدجوری کار دست آدم می دهند!
همیشه در پی برقراری ارتباطی جدید،امید به یافتن انسانی جدید در من شکل می گیرد.غافل از اینکه این همان گه سابق است،فقط طرحش عوض شده.
امروز دلم برای استرس دو روز مانده به امتحان ریاضی ۲ تنگ شده!و هیچ کس نمی فهمد معنی این چیست!
و همه خوشحال بودند و کیک و کادو و دست زدن های بدون وقفه.کسی سوال کرد اینجا چه خبر شده؟و کس دیگر جواب داد ۲۳ سال از تاریخ تاسیسش می گذرد.چه تاسف بزرگی.۲۳ سال گذشت و دریغ از یک دست آورد مهم٬ ۲۳سال و هنوز سردرگمی!و جالب تر از همه اینکه همه ساکت شدند وقتی پرسیدم:دلیل این همه شادی برای یک اتفاق نه چندان مهم چیست؟
--------------------
حس خوبی ندارم.
لطفا،فقط همین یک بار صبر کنید تا آهنگ وبلاگ load شه و گوش کنید بهش.با حس امشبم همخوانی عجیبی داره.
تا به حال به این فکر کردی که تمام دنیا می تونه صرفا ساخته ذهن ما باشه؟و اینکه مثلا همین نوشتن این پست خطاب به تو می تونه برخورد ذهن ما باشه.البته مسلما منظورم از ذهن،مغز نیست چون فکر نمی کنم یکسری پروتئین و غیره قابلیت این کار رو داشته باشند.می دونی مدت هاست دارم به این فکر می کنم که این دنیا واقعی نیست.ساخته ذهن ماست و دلیل اینکه نمی شه حقیقت این دنیا رو کشف کرد اینه که اولا این دنیا بصورت حقیقی وجود نداره،دوما «ما» ی واقعی داخل اون نیستیم پس نمی تونیم به چیزی که داخلش نیستیم یا حتی نزدیک بهش،برسیم.فقط به قول دوستی،چیزی که هنوز معلوم نشده اینه که من واقعی کجاست!
---------------
این یک مکمل برای درک مفهوم من واقعی بود.
مریدی شیخ را پرسید:یاشیخ!مهم ترین چیزی که می دانی چیست؟
شیخ گفت:این که مهمترین چیز در زندگی این است که بدانی چه می خواهی و همواره پیرو آن باشی.
مرید پرسید:ای بزرگ مرد!مهم ترین چیزی که نمی دانی چیست؟
شیخ پاسخ بداد:این که چه می خواهم!
مریدی از شیخ پرسید:یا شیخ مهم ترین نکته ای که در طول زندگی باید به آن توجه کرد چیست؟
شیخ گفت:این که هر کدام از ما تنهاییم.
مرید گفت:این نکته بسی ترسناک است یا شیخ.
شیخ پاسخ بداد:نه،اگر بدانی که خود به تنهایی دنیایی هستی.
------------------------------
از همه به خاطر سر نزدن به وبلاگشون عذر خواهی می کنم.نه وقت هست،نه حوصله، این روزها
من واقعی کجاست؟من واقعی کیست؟من واقعی چیست؟ این ۳ سوال را به تمام نادانسته هایم اضافه کردم.
آقایان و خانم های محترم!من در این لحظه ی حساس و تعیین کننده اعلام می کنم از اینکه می بینم شما از راههای مختلف ک...ن هم می گذارید خسته شده ام!
روزی مریدی از شیخ پرسید:یا شیخ شما دقیقا کی به مهم بودن خود پی بردید؟
پاسخ بداد:آن روز که با دوستان خود جمع شدیم و گرس کشیدیم و قهوه خوردیمو حرفهای فلسفی زدیم.
مرید پرسید:خوب کجای این واقعه مهم بود که شما حس مهم بودن کردید؟
شیخ پاسخ بداد:آنجایی که من در حالت توهم با خود اندیشیدم آدم مهمی هستم.
----------------------------------------------
کام آخر از فیلتر
۱-غروب های خاکستری تمامی ندارند.
۲-دسترسی به اینترنت ندارم.
غروب های خاکستری مختص همینجاست.و همینجا هرجایی است که تو نباشی.
غروب های با تو بودن اما رنگی است.
۱ سال در حسرت یک روز بودم.۱ روز در حسرت ۳ ساعت.۳ روز در حسرت ۱ساعت.و امروز در حسرت یک سال و ۳ روز و ۳ ساعت
عطر سیگار پاییزی،باد سرد،تاکسی های سکوت،خیابان های خلوت.همه چیز این پاییز تکراری است!
با این که از تکرار متنفرم،عاشق پاییزم
برای شادی روح کسی که دایورت را کشف کرد یک دقیقه سکوت لطفا.
این روزها شیخ هم دیگر حال موعظه ندارد.پاییز در راه است.باد سرد،پارکهای خلوت ، سیگارهای پشت سر هم.،و مرور خاطرات این هوای پاییزی لعنتی.مرور خاطراتی که دیگر تکرار نخواهند شد.
------------
کام آخر از فیلتر:شاید از خودتون سوال کنید که چه ربطی به خاص بودن داشت!بعدها گفتم شاید.
تازگی فهمیدم زندگی مثل بازی های تحت شبکه است.وقتی در حال باختی رقیب تا لحظه ی آخر می ایستد و از برد لذت می برد.ولی وقتی در حال بردنی رقیب میدان را خیلی آرام و بی سر و صدا ترک می کند.
با هم به سراغم می آیند و دومی آزار دهنده تر است.اولی از اوضاع و احوالم می آید و دومی از تغییر آن.این دو دوست لعنتی.خستگی و ترس.
پرسید قانع شدی یا هنوز درگیر ابهامی؟
تازه فهمیدم که دچار چه چیزی هستم.
.
.
.
.
.
من هنوز درگیر ابهامم.
مادر بزرگ گریه می کند.
مادر بزرگ خیلی پیر شده است.
مادر بزرگ او را صدا می زند.
مادر بزرگ می گوید عاشق اوست.
مادر بزرگ عاشق نیست.فقط کمی ترسیده.
وقتی تو را می بینم که سر کیفت می روی ، دفترچه ات را باز می کنی و چهره ات غمگین می شود حس بیهودگی ام بیشتر می شود.
-----------------------------------------------------
کام آخر از فیلتر:هرچند سعی می کنی لبخند بزنی ولی چشمها قسم خورده اند که راستگوترین عضو بدن انسانها باشند.
در روزهای اخیر خبری شنیدم مبنی بر اینکه اعصاب خر می خواهد باز کردن این وبلاگ.
چه بهتر.این هم خودش نوعی فیلترینگ است.
شیخ مارا در شبی تاریک خفت کردند.خفت گیر محترم جیب های شیخ را گشت و دید او هیچ ندارد.
گفت:خاک بر سرت .تو که هیچ نداری!
شیخ گفت: تو را چند پند می دهم:
همیشه برای خودت کار کن نه برای دیگران.
برای خودت بگو نه برای دیگران .
نظر خودت را بگو نه دیگران .
و در آخر به حرف خودت گوش کن نه دیگران .
هرچند خفت گیر محترم از این حرفها هیچ چیز نفهمید و آدم هم نشد اما حس کرد که شیخ حرفهای مهمی به او زده.
کاش می شد مثل دالی تابلوی زندگی ام را بردارم و سر همه تان فریاد بزنم:هرگز نمی گذارم در مورد کار من اظهار نظر کنید!مهم نبود که شما هم مرا اخراج می کردید.مهم نبود که بهتان بر می خورد.کلا هیچ چیز غیر از بغض فرو خورده ام مهم نبود.نیست.
از تکرار متنفرم!این تکرار تکراری لعنتی!و به قول محمد کرخی زندگی.
گاهی اوقات شباهت ها کار دست آدم می دهند.گاهی اوقات
روزی شیخ مشغول صحبت با مریدان خود بود.شاگردی از میان جمعیت سر برآورد و گفت:یا شیخ.در باب ج ن س ی ت زنان ضعیف ترند یا مردان؟
شیخ پاسخ بداد:تو خود چه فکر می کنی؟
شاگرد سری بخاراند و گفت:به رای من زنان در این زمینه ضعیف ترینند.
در همین هنگام بانویی در کوچه در حال عبور بود.
همین که به پنجره کلاس استاد رسید به ناگاه تمام شاگردان رخ بگرداندند و محو تماشای جمال او شدند.
شیخ به شاگرد گفت:حالا فهمیدی کدام جنس ضعیف تر است؟
آقایون!خانومها!پر شدم!و دیگر نخواهم خواست توانستن را.
توی تاکسی می نشینی ، کلی ***شر می گویی،حرفای قلنبه سلنبه می زنی و دست آخر فکر می کنی آدم مهمی شده ای.