تو که باشی همه چیز آرام است.این را خیلی وقت پیش فهمیدم.اما هنوز نمی فهمم چرا هیچ چیز آرام نیست.
هزار راه نرفته،هزار کار نکرده، و هنوز امید به آینده!اینه فرمول بلدوزر بودن!
نمی دونم بگم خدا لعنتت کناد یا خیرت دهاد در آن دنیای دیگر!(کدام دقیقا؟) ولی این تئوری فروشگاه لباست خیلی وقت است که ما را سپوخته!دسته چهارم را اضافه کن.من به بودن اینجا شک دارم!
شیخ العرفا،فقیر الضعفا،کثیر الحرفا،مدتی است از نفخ رنج می برد.مریدی پرسید یا شیخ چه شد که این شد؟
آن بزرگ مرد که تنش سالم و روحش خیس باد ،پاسخ بداد:چندی پیش برای اثبات برخی از مسائل از جمله لزوم استفاده از پای راست در مستراح برای طهارت به دانشگاه هاروارد شدم،آنجا بود که جمعی از دانشجویان ما را به طعام دعوت نمودند.ما هم رویشان را زمین نیانداخته تا توانستیم خوردیم.نگو نامردان روزگار سگ داغ کرده به خورد ما داده بودند!
در جمع دانشجویان هاروارد
استاد در دیدار از منتخبان باشگاه ب/چ/ه/ب/ا/ز//ا/ن هاروارد
باتلاق تختم،۵/۴ صبح،دنیای پشت پلکم هنوز بی انتهاست.
بدترین زمان زندگیت زمانیه که تنها ناراحتیت این باشه که چرااز هیچ چیز ناراحت نمی شی!
چرا هر اتفاقی که آرزوش رو داشتم واسم میوفته خوشحالم نمی کنه؟انگار که اونو سالهاست که داشتم!
جدیدا دچار فراموشی از نوع حاد شده ام!انگار کن ۱ شیشه ودکا بزنی آنوقت سعی کنی بیاد بیاوری تاریخ تولد اولین دوست دخترت/پسرت ، کی بوده!
شیخ را دیدند آینه بدست در کوچه و برزن می دود.
گفتندش یا شیخ تو را چه می شود؟
گفت:شیاف فرو کرده ام!
گفتند یا شیخ این چه شیافی است که اینگونه شما را به مد مد(تکاپوی خودمان) انداخته؟
گفت :شیاف صداقت است.برای عملکرد بهتر مجبورم ۵ تا ۵ تا شیاف کنم!
-------------------
کلا مرض زندگی من همیشه همین بوده!خودم را فراموش کردم....
لعنت!همه چیز را دیدم ،همه جا را!خودم را نه!
پاییز همیشه استرس دارد!این یک مقوله کلی است!
درست نمی دونم خوشی رو با فرقون می ریزن تو زندگی یا زندگی رو با فرقون می ریزن تو خوشی!
این فروشگاه هم چیزی برای انتخاب نداشت یا شیخ!
روزی شیخ در مکتب نشسته و کمر همت بسته و کتب غریبه را دسته و جوراب خود را شسته بود که مریدی نزد او آمد.مرید سراسیمه و آشفته حال بود.شیخ بی درنگ پرسید:رفتی پیش ممد گودزیلا؟*
مرید پاسخ بداد:مباد یا شیخ!ما گذاشته ایم کنار این قبیل چیزها را!
شیخ گفت:پس تو را چه می شود!؟
مرید گفت:مرا نمی هلند!
شیخ با تعجب گفت:چی کاره؟
مرید گفت:یا شیخ مرا مجموعه ای پند ده که مرا به در مکتب شیخ اعظم به کار آید!در غیر اینصورت مرا نخواهند هلید!
شیخ گفت:آها!و دست بر تنبان برده پاکتی بهمن د.و.د.و.ل در آورده و با کبریتی روشن کرده و کامی بگیرانده و گفت:
1-حواست باشد طوری زندگی کنی که هر وقت برگشتی راه آمده را نگریستی قاطی نکنی!نروی یک گوشه بشینی الکی وبلاگ آپ کنی!
2-حواست باشد که انسان همیشه آنچه ندارد، نمی خواهد دیگران هم داشته باشند.
3-یادت باشد که هر که هرچه گفت مهم نیست.خودتو عشقست لوطی!
-------------------------------------------------------
*ایشان آشان نیستند.صرفا به جهت اسم جالبشان آمده اند اینجا!
ما که پیدا نکردیم محله ی عاصفشان را، چه رسد به درشان و خاک درشان!شما بیا و عجالتا رحم کن!
حتما تا الان خوب ملتفت شدی که هیچ چیز به هیچ چیز ربط خاصی ندارد.فکر کردن زیادی هم خوب نیست!
درست یادم نیست چه حالی داشتم آن روزها!فقط می دانم که خاص بودند روزها و سالهایی که گذشتند و من عوض شدم!یک نشانه اش همین آهنگ است که دیگر گریه نمی کنم با شنیدنش!
چشمانت را ببند،حالا آرام بشمار ۱.....۲......۳ .هنوز ۳تا مانده!
رهایم نمی کند این حس بی نام و نشان که نمی دانم درست، کی و کجا . چگونه تجربه اش کردم برای اولین بار.از این حس هیچ چیز نمی دانم ،به طور حتم اما می دانم آزار دهنده است.
بردار نقابت را بگذار صورتت کمی هوا بخورد!
من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
زیر این سقف کبود
زیر این سلطه ی سنگین سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم...
تک و تنها به خدا می شکنم.
س.ا
بیا و هر ماهی،دو ماهی ،نگران هیچ چیز نباش!
ای سهم 2 روزه ی من از هر سال ،ترسم از آن است که قبل از درک حقیقت تو، سهمیه ام قطع شود.
درست نمی دانم چرا وقتی بعد از مدتها به کام آخر سر می زنم و می بینم کسی- از آنها که می خواندمش و می خواندم- مرکز توانبخشی ذهنش را بسته به روی خودش،قلبم تند می زند،مثل پیرمردی که اسم اموات را یک به یک خط می زند از دفترچه ی تلفنش.
عذاب برگشتن به لذت آمدن می ارزد!این را قطار ۵۰۰۰ تومانی ٬ ۱۲ ساعت زمزمه کرد!
خانه جنگلی ام لو رفته پدر بزرگ!کمک!
قطعا روزهای زیادی می گذرند به انتظار و خیال و سهم من از تمام این روزها فقط ۳ روز است در سال!و سال بعد ۴ روز و سال بعد ۳ روز و این ریتم ۴/۳ ادامه دارد کماکان!
جدیدا نظریه ای بسیار مهم از خود در نموده ایم پیرامون زندگی که از این قرار است:
به نظر این جانب ما در خاطراتمان بخشی به نام گزینش نداریم!و این خیلی بد است.بدتر از آن ما حتی نمی توانیم اطلاعات گذشته مان را طبقه بندی کنیم!و مثلا بخشی از آنها را نشان هیچ کس ندهیم یا نشان همه بدهیم!یا بعضی افراد را بفرستیم بروند تصفیه کنند و گورشان را گم کنند از اداره ی خاطرات.بحث وقتی پیچیده تر می شود که متوجه می شویم ما حتی قادر به استخدام افراد اداره نیستیم!بحث پیچیده تر هم هست که دیگر حوصله ندارم توضیحش بدهم.باشد برای فصل بعد.
مجمع الکلنگ فی عورت النهنگ،جلد 2،فصل 300
بدترین حس حسی است که نتوانی برای آن نام پیدا کنی!آنوقت جواب چته! چیزی نیست جز نمی دانم.
مریدی به شیخ رسید و گفت:با شیخ ماتحت ما سوخته!راه در مان آن چیست؟
شیخ ،همچون کلینت ایستوود بهمنش را از یک کنج لبش به کنج دیگر انتقال داده فرمود:از چه رو ماتحتت سوخته، ای فرخ لقا؟(در این لحظه برق خاصی در چشمان شیخ مشاهده می شد)
مرید پاسخ بداد:چاکرتیم!چشمان مبارک زیبا می بینند.دلیل ماتحت سوختگی ما این است که ...
بعضی وقتا زندگیم شبیه تو می شه و دقیقا اون موقع است که واقعا می ترسم!
سیگار می کشم روی تمام خستگیهایم.هنوز تمام نشده.
لازم شد از مرد فانتزی منشمان تشکر کنم که با این ایده ی آهنگ پازل ذهنیمان را حل کرد.
تکه تکه می شود مغزم زیر هجوم من.خوراک روحم این روزها ساندویچ مغز و زبان شده.
شیخ را دیدند که نیمه های شب به بالای پشت بام منزلش رفته و بهمن کشان الله اکبر می گوید!
گفتندش:یا شیخ!شما هم به بنفش خال خال یشمی ها پیوستی؟
پاس بداد:مباد مارا که س/ی/ا/س/ی شویم.
گفتند :پس این ندا آن هم نیمه شب از چه روست!
گفت: در حالی که فکر می کردم بهمنم تمام شده در یکی از تنبان های قدیمی ام پاکتی پر از بهمن یافته ام و این خود نشان از یکی از معجزات الهی است!
مقوله شب مقوله ای بسیار عجیب است برای ما انسانهای جغد منش!و اعتیادی عجیب هم دارد!نشان به آن نشان که خود بنده ۶ سال است که در جهت ترک این عادت تلاش نموده ام و به جرأت می توانم بگویم ترک آن فقط یک درجه از ترک بهمن آسان تر است!
مجمع الکلنگ ،فی العورت النهنگ(مجموعه سخنان شیخ)جلد چهاردهم.صفحه ۲۴۷،خط هفتم
کوتاه می آیند،تغییر می دهند مسیر زندگیت را و بعد می روند این پیامبران موضعی،و دست آخر تنها فایده اش این است که از احمدآباد یاد پاییز بیفتی!
هیچ وقت فکر نمی کردم ترک چهار راه یاکوزا و زیر گذر ناکازاکی که محل سه ترکه سواری های من و مجید و محسن و هیکل بوده زمانی سخت باشد.خداحافظ ناکازاکی،خداحافظ بچه های سه راه یاکوزان.خداحافظ حاج رحیم ،شاید در مخیله ات هم نگنجد که دوغ های زمزم ات بهترین دوغ های دنیا بودند برای من و حتی آن همبرگرهای گوشت خرت.خداحافظ بچه های راسته ی آهن فروشی.
خداحافظ یاکوزا
----------------------------------------------
کام آخر از فیلتر:شاید دوستان آشنا با موقعیت یاکوزا تعجب کنند که چرا از میکائیل خداحافظی نکردم.خبر خوش آنکه میکائیل با ما به محل جدید آمده است.
دیشب هوا دونفره بود و ما بعد از مدت ها با عشق سالهای آنفولانزای خوکیمان گپ و گفتی کردیم .
شیخ هم در این میان از آنجا در حال عبور بود که به ناگاه برگشت و خطاب به ما گفت:
"قبل از هرچیز به دنبال درست کردن آنچه باش که در خودت تخریب شده است."
آرامش استعاره ای از چشمان توست ،
- تو از جون این دنیا چی می خوای؟
- یک جفت چشم که فقط به من نگاه کنند!
آنقدر بزرگی که گاهی اوقات فکر می کنم خدا چقدر ندار بوده که فقط توانسته بهشت را زیر پایت بگذارد.
خداوکیلی تو که بی نیازی حس نیازمندان را درک می کنی؟
بعضی وقتها بعضی آدم ها هستند که بعضی ویژگی هاشان باعث می شود بعضی روزها حس کنی بهشان نیازداری