ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
مریدی به شیخ رسید و گفت:با شیخ ماتحت ما سوخته!راه در مان آن چیست؟
شیخ ،همچون کلینت ایستوود بهمنش را از یک کنج لبش به کنج دیگر انتقال داده فرمود:از چه رو ماتحتت سوخته، ای فرخ لقا؟(در این لحظه برق خاصی در چشمان شیخ مشاهده می شد)
مرید پاسخ بداد:چاکرتیم!چشمان مبارک زیبا می بینند.دلیل ماتحت سوختگی ما این است که ...
دیدیم همچون تویی با این روی و ظاهر آمده ما را نصیحت میکند!
مریدم که هستم
اما تا بکجا ما را با خود میبیری
آخرش چیست
هیچ فکر کردی وسط این جاده ممکن است بنزین تمام کنیم
کارت سوختت را آنجا میخواهی چه کنی!
حتی اگر کارت نیسان داشته باشی
باز هم بگویم!
موفق باشید
"گل"
که اسیر بهمن نا تماتان شدیم
و اشتباها روی آن نشستیم
این است که ...
شیخ نگاه عمیق تری می کند
مرید : اکنون که می اندیشم می فهمم که اشتباه میکردم شیخنا ، نسوخته. شاید خواب دیدم. اصلا بگذریم
و بدون اینکه پشت به استاد کند ( از سر ادب ) راه خروج پیش می گیرد.
این ست که.. شما کامل نمی کنید