ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
و همه خوشحال بودند و کیک و کادو و دست زدن های بدون وقفه.کسی سوال کرد اینجا چه خبر شده؟و کس دیگر جواب داد ۲۳ سال از تاریخ تاسیسش می گذرد.چه تاسف بزرگی.۲۳ سال گذشت و دریغ از یک دست آورد مهم٬ ۲۳سال و هنوز سردرگمی!و جالب تر از همه اینکه همه ساکت شدند وقتی پرسیدم:دلیل این همه شادی برای یک اتفاق نه چندان مهم چیست؟
--------------------
حس خوبی ندارم.
لطفا،فقط همین یک بار صبر کنید تا آهنگ وبلاگ load شه و گوش کنید بهش.با حس امشبم همخوانی عجیبی داره.
دارم صبر میکنم :)
امیدوارم حس بهتری بیابید
صبر کردم ها
نشد
از کامپیوتر دیگه هم سعی کردم باز هم نشد
:(
با سلام و درود
رضای عزیز داستانم قرار شد داستان کوتاه باشه ولی نتونست پیش بینی شده رفتار کنه و کش اومد. طرح داستانمو خیلی دوست دارم با این که سیرشو چند بار تغییر دادم ولی یه سری مشکلات بنیادی داره که فکر نکنم به این زودیا درست شه... به جایی اگر رسید شاید قابل فرستادن باشه. اون موقع حتما می فرستم برات (با امید به این که مثه بقیه کارام نیمه تموم نمونه)
با احترام
ممنون
حس خاصی درش بود
رضا جان شما انگار از بقیه بیشتر متوجه منظورم شدید. من می خواستم بگم که آدم نباید بگه گوته چی گفت, سارتر چی گفت یا هایدگر فلون چیزو گفت و اونا که اندیشمندهای بزرگی بودن درست گفتن و من باید همونو مبنا قرار بدم. مهم هم نیست نظراتم خیلی مورد پسند دیگران باشه, یا اسمم بزرگ شه یا نه. مسئله اینه که بزرگترین اندیشمند برای انسان می تونه خودش باشه.
مسئله اینه که شیخ چی فکر می کنه!
با احترام
تازه اگه از تاریخ تاسیسش بیشتر میگذشت چی میشد؟
ببخشید انگار اسمم نیفتاد
این بالایی ( یعنی این آخری) کامنت منه
آهنگ واقعا قشنگ بود ...
ما آدم ها بدجوری اسیر زمان شدیم