ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
مادر بزرگ گریه می کند.
مادر بزرگ خیلی پیر شده است.
مادر بزرگ او را صدا می زند.
مادر بزرگ می گوید عاشق اوست.
مادر بزرگ عاشق نیست.فقط کمی ترسیده.
چقدر دلم برای مادربزرگم تنگ شده...
می دانم
او هم می ترسید!
ممنون رفیق! من هم لینکت کردم!
مادر بزرگ عاشق نیست.فقط کمی ترسیده.
پدر بزرگ
پدر و مادر
برادر و خواهر بزرگ تر
و همه ی دنیای اطرافم عاشق نیست
فقط همه می ترسیم
...
پست های جدیدت مثل قبل پر از حس های فوق العاده بود
خوشحالم که بعد از این همه وقت دوباره به روز شدی
بابت تاخیرم ببخشید
چند روز ماموریت کاری بودم
دسترسی به نت نداشتم
ممنون که سر زدی
یادم باشه اگه بخوام رمان هامو چاپ کنم حتما بدم قبلش شما اونها رو بخونید و غلط گیری کنید چون دقتتون رو تحسین می کنم و به بی دقتی خودم تو نوشتن ایمان دارم
در مورد سوالتون هم باید بگه من حس های ریشه دار با کلی شاخ و برگ رو از تو وجود بیرون می کشم و یه کوچولو ازش می نویسم
این داستان ها تو ذهنم قبل و بعد دارند و همیشه بهشون فکر می کنم
شاید برای همین هم هست که اون قسمت که رو ورق میاد ناقص به نظر میرسه
از اینکه کمکم می کنید ممنونم
روزگار خوش
نمیدونم باید چی بگم!
شاید اینا تنها تراوشات یک ذهن باشه
نوشته هایی که من اول شخصشون نبودم
اینا دردای من نیست...
من اونی نیستم که اون تووام
من انعکاس دردم
من فقط مینویسم
دوست داری چی بدونی؟
چی بشنوی؟
شاید فقط ذهن من هرزگی میکنه
بدون هرزگیه روحم
بدون هرزگیه جسمم!!!!
قانعت کردم؟ یا هنوز درگیر ابهامی پسر؟
دقیقا باهات موافقم ما دچار اشتباه میشیم و یه چیزی رو که بطور لحظه ای دچارش شدیم پای یه حساب دیگه مینویسیم