ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
و آنگاه شیخ در حالی که ردای بلندی پوشیده بود با همراهانش به دریا رسید.
ندایی آمد که عصایت را برآب بزن!
زد ، ولی اتفاقی نیفتاد.
ندا آمد:دوباره بزن
زد ، ولی اتفاقی نیفتاد.
ندا آمد:دوباره سعی کن!
دوباره زد ، ولی اتفاقی نیفتاد.
ندا آمد:بیشتر!
بیشتر زد ، و عصایش شکست.اینجا بود که تازه یادش آمد یک ساعت پیش سیگاری کشیده!
یعنی آره؟
نه بابا...
هام هام!
شاید منظور نداجون همین بوده
عصا که بشکنه دستت میاد که باید بزنی به آب