کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

اگر؟

اگر فقط ۱۳ دقیقه به نابودی همه چیز باقی مانده بود،چه می کردید؟ 

لطفا از تمام دوستانتان دعوت کنید برای پاسخ به این سوال. 

(مراجعه شود به کرامات شیخ/اگر (2) )

نظرات 22 + ارسال نظر
سلام چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 01:35 ق.ظ http://WWW.TANHAEE.TK

خودکشی می کردم
به من هم سر بزن

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 01:38 ق.ظ http://hichopoch.blogsky.com

fek konam behtarin labkhandi ke mitoonestamo mizadam

قایق آبی چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 01:43 ق.ظ http://www.blueboat.blogsky.com

faghat be asemon negah mikardam

شیدا بانو چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 10:53 ق.ظ http://delneveshteha-sheyda.blogfa.com/

فکر کنم
اول به یکی دونفر زنگ می زدم میخواستم من رو ببخشند بعد هم با خدا حرف میزدم
و میرفتم پیش مامان بابا و هر ۵نفر خانواده کنار هم دیگه توی حیاط زیر درخت گردو میشستیم

سارا جاوید چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 11:52 ق.ظ http://www.hamrahan.blogsky.com/

سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل کشور کلیک کن و ببین منتطر جوابت هستم
www.4edalat.com
http://www.hamrahan.blogsky.com/
****شکن
http://leetservice.com/
http://ilovebiology.info/
http://www.surfidblock.info/
http://01.kordiblog.com/news/1490/
http://googlenew.blogfa.com/page/f.aspx
http://sup5041.pardisblog.com/ http://www.jasjoo.com/web/?show=norm&ask=%D9%BE%D8%B1%DA%A9%D8%B3%DB%8C

جاسوس اجاره ای چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 02:32 ب.ظ http://rentalspy.wordpress.com

دقیقه اول در شوک بودم. دقیقه دوم سیگاری روشن میکردم تا دقیقه سوم میکشیدم و اگر چیزی ازش مانده بود به دور می انداختم. دقیقه چهارم تا ششم ، چهار نفر را بغل می کردم که اگر هر کدامشان دم دست نبود به تلفن راضی می شدم. دقیقه هفتم تا نهم از توی یخچال بستنی طالبی بر میداشتم و در حال خوردن فکر میکردم. دقیقه دهم تا سیزده ، آهنگ End of the World از Blackfield را می گذاشتم ، دراز می کشیدم روی زمین و چشمانم را می بستم و سعی می کردم دیگر فکر نکنم .

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 03:54 ب.ظ http://hichopoch.blogsky.com

bazam migam too in 13min faghat mikhandidam age migi chera.chon be nazaram behtarin etefaghi mishod ke baraye hame biofte

سانای چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 05:00 ب.ظ http://temptations-fall.blogfa.com

مطمئنن کاری ازم بر نمیومد جز اینکه منتظر باشم تا همه چی تموم شه...


لینک محمدرضای عزیز...

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 07:21 ب.ظ http://hichopoch.blogsky.com

aslan mohem nist harfaye mano jedi nagir bazi az neveshtehato khoondam postaye ghadimito khasti bazam be man sar bezan ya age khasti link kon . gahi naboodan behtar az boodane

مج چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 08:22 ب.ظ http://pa2ogh.blogsky.com

یعنی میشه زبونم بند اومد از خوشحالی
میومد پیش خودت و بچه ها می میزدیم سیگار میکشیدیم میخندیدیم تا این نیز بگذرد

پینوکیو چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 10:38 ب.ظ

حالا رو 13 اش تاکید داری یا روی نابودی همه چیز؟؟
به کودومش بیشتر فکر کنیم؟

م.میرا پنج‌شنبه 29 بهمن 1388 ساعت 02:41 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

هر کی دم دستم بود می کشتم ..می دونی چرا ..

دیگه :دی پنج‌شنبه 29 بهمن 1388 ساعت 04:42 ق.ظ

اول به چند نفر تجاوز میکردم بعد به همه میگفتم خیلی شاسکولین

پینوکیو پنج‌شنبه 29 بهمن 1388 ساعت 07:24 ق.ظ

صبح به این زودی!!!!!!!!
بیداری و کامنت هم میدی؟؟؟
میگم حالت خوبه؟
باشه
بزار فکرامو بکنم امشب میام و کامنت میدم
ولی مطمئن باش به کارایی که قبلا کردم فکر نمیکنم
به کارایی که میخوام و میتونم انجام بدم فکر میکردم
شایدم حرفایی که یه عمر به نوعی تو دلم موندن رو به اون آدما میگفتم اعم از دوست داشتن یا نفرت داشتن یا ....
در ضمن یه یادگاری , هم توی بلاگم وهم توی دفترم مینوشتم تا اگه مثله فیلمای اسپیلبرگ بعد ها موجوداتی اومدن رو هستی دست نوشته هامو اگه دیدن بدونن که .........

پریا پنج‌شنبه 29 بهمن 1388 ساعت 02:14 ب.ظ http://question.ciooc.com

یه بطر واین قرمز می خورم و بعدشم با اولین وسیله ی دم دستم خود کشی می کنم.
-اینو تو مدرسه با دوستم خوندم اونم نظرش این بود که به هرکی که دور و برش باشه فحش میده تا بمیره...

راستی چند وقته تو فکر عنوانتم... مطمئنی که یه روز از خواب بیدار می شی؟ اومدیم بعد اونم به فاک فنا رفتیم و هیچی به هیچی...

پریا جمعه 30 بهمن 1388 ساعت 12:40 ق.ظ http://question.ciooc.com

دفاعیه که ندارم, از تو می خوام زاویه دیدتو تغییر بدی :دی
بذار به حساب حال خراب این روزام...
قربانت

ققنوس جمعه 30 بهمن 1388 ساعت 01:18 ب.ظ http://parande-ye-atash.persianblog.ir

سیگار...
تو قبری که خودم کندم وسط باغچه بدون سنگ لحد
تا تموم شه همه چی...

پیرمرد شنبه 1 اسفند 1388 ساعت 06:39 ق.ظ http://childishfears.blogfa.com/

آییییی میخندیدم

رهگذر یکشنبه 2 اسفند 1388 ساعت 05:17 ق.ظ http://iz.blogfa.com

من باید به یکی زنگ بزنم و بگم که دوسش دارم ....
برای طلب بخشش وقت کمه واسه توبه هم دیر

من همون ره - گذر هستم دیگه اونجا نمینویسم این آدرس جدیدمه

محمد مزده یکشنبه 2 اسفند 1388 ساعت 09:16 ب.ظ http://foulex.blogsky.com

سوال قشنگی بود
شک ندارم که قلم بر می داشتم و آخرین داستان کوتاهمو می نوشتم ...

پریا یکشنبه 2 اسفند 1388 ساعت 10:42 ب.ظ http://question.ciooc.com

تضمین: "-تنها چیزی که از من دلجویی میکرد امید نیستی پس از مرگ بود-"

به همون امید تلاش خودمو میکردم...
با احترام

بهروز چهارشنبه 12 اسفند 1388 ساعت 10:07 ب.ظ http://flex.blogsky.com

چه فرقی می کند ۱۳ دقیقه با ۱۳ سال با ۳۰ سال؟ مگر اکنون که می دانیم خواهیم مرد چه می کنیم؟ همان می کردم که مجبورم به آن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد