کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

کام آخر

کام آخرشو واسه من نگه دار...

به پریا

 تا به حال به این فکر کردی که تمام دنیا می تونه صرفا ساخته ذهن ما باشه؟و اینکه مثلا همین نوشتن این پست خطاب به تو می تونه برخورد ذهن ما باشه.البته مسلما منظورم از ذهن،مغز نیست چون فکر نمی کنم یکسری پروتئین و غیره قابلیت این کار رو داشته باشند.می دونی مدت هاست دارم به این فکر می کنم که این دنیا واقعی نیست.ساخته ذهن ماست و دلیل اینکه نمی شه حقیقت این دنیا رو کشف کرد اینه که اولا این دنیا بصورت حقیقی وجود نداره،دوما «ما» ی واقعی داخل اون نیستیم پس نمی تونیم به چیزی که داخلش نیستیم یا حتی نزدیک بهش،برسیم.فقط به قول دوستی،چیزی که هنوز معلوم نشده اینه که من واقعی کجاست! 

--------------- 

این یک مکمل برای درک مفهوم من واقعی بود.

نظرات 4 + ارسال نظر
پریا پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 12:27 ب.ظ http://question

وااااااااااااااااای
لعنتی!
شوخی می کنی؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
رضای عزیز عذر می خوام ولی شما دقیقا طرز فکر منو دارید یا من طرز فکر شما رو و دقیقا به همین خاطر بود که با پست من واقعی خیلی حال کردم + پست خودم که راجع به حقیقت که ما نمی تونیم بفهمیم چیه هم تو همون تریپ طرز تفکرم بود... اتفاقا اگر ما فقط یه مغز در اختیار داشته باشیم با تحریکش مثه پیام عصبی مصنوعی می تونیم بهش این حس رو القا کنیم که الان گرسنه س یا داره کسی رو می بینه یا خودش رو تو یه جسم تصور می کنه و... ما هرچی که هستیم اگه توجه کنیم حداقلش اینه که جسممون رو یه شی خارجی واسه خودمون به حساب میاریم... من نمی گم ما مغز هستیم اما در حد توانایی ادراکمون می تونیم خودمونو به چیزی شبیه اون تشبیه کنیم... ببین الان تو مدرسه ام و از نظرم کلی حرفامو دری وری نوشتم یعنی شاید منظورمو درست بیان نکنم جالب اینه که من حتی پستت رو هم درست و حسابی نخوندم اونقدر که واسم غیر منتظره بود فورا در اومدم که کامنتمو بذارم...
شاید اصلا این کاره نباشم اما من چندماهه که این فکرو دارم به صورت یه داستان بیان می کنم که وقتی مامانم خوند فکر کرد یه چیزیم میشه... گرچه من اصلا نظرشو نخواستم!
خلاصه آخرش باید اضافه کنم که میشه کسانی مثل من باشن میشه نباشن این مهم نیست... من واقعی تنها چیزیه که مهمه...
با درود و احترام (زیادی)

شیدا پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 06:49 ب.ظ http://delneveshteha-sheyda.blogfa.com/

خب به من ربطی نداشت
این هم یه واقعیت بود
:دی (خیلی اش)

محمد چهارشنبه 30 دی 1388 ساعت 05:18 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

سلام رضا
این جا دارم می نویسم
لینک بده اما،حواست باشه تابلو نکنی ..

پینوکیو شنبه 10 بهمن 1388 ساعت 01:16 ق.ظ http://woodenboy.blogfa.com/

اینو که خوندم حال کردم
منم یه زمانی به این چیزا خیلی فکر میکردم و ...
ولی وقتی دیدم که توش موندم (یعنی به قول خودت توش که نمیشه رفت پس بهتره بگم وقتی دیدم که بیرونش موندم) کم کم یه جورایی راهمو ...
حالا بیخیال
ولی واقعا پست من واقعی برام به این روشنی که الان هست نبود
ممنون از توضیحت
و ممنون از پریا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد